به گزارش خبرنگار ایلنا، یکی از موضوعات مهم در تمام هنرها پرداختن به داشته‌هایی است که در قالب فرهنگ‌ها و آیین‌ها از گذشته باقی مانده‌اند. اینکه چگونه می‌توان به واسطه هنرهای مختلف به چنین موضوعاتی پرداخت، خود بحث دیگری است؛ اما در کل می‌توان با پدیده هنر به مانایی فرهنگ‌ها و آیین‌های اصیل کمک کرد. از طرف دیگر هنرها ملزمند به مسائل روز جامعه نیز بپردارند تا به این واسطه با مخاطب امروز، ارتباط برقرار کنند. 

در جشنواره چهل و دوم تئاتر فجر، تعداد انگشت شماری از آثار به فرهنگ اقوام و مسائل قومی پرداخته بودند. «تابوهای سیاه در قاب‌های مینیاتوری» به نویسندگی پرویز خلیل زاده و کارگردانی رضا وفانیا یکی از آثاری است که در قالب نمایش خیابانی در جشنواره تئاتر فجر امسال اجرا شد. این اثر تلاش دارد با بهره‌گیری از فرهنگ اقوام قوم لر در خطه کهگیلویه و بویراحمد، قصه‌ای حاد و امروزی را روایت کند. 

رضا وفانیا، کارگردان نمایش «تابوهای سیاه در قاب‌های مینیاتوری»، درباره این اثر با ایلنا گفتگو کرد. 

از اصل و مبنای نمایش بگویید. 

در نمایش ما همه چیز هست. اینطور بگویم که ما ظرفی داشتیم و من به این واسطه تا جایی که توانستم از آداب و روسوم، آیین، آوا، نوا، نجوا، موسیقی، گویش، ضرب المثل و خرده فرهنگ‌ها در آن بهره برده‌ام و تا آنجا که این موضوعات در خدمت کار بوده‌اند از آن‌ها استفاده کرده‌ام. 

و همه این موضوعات که مهم هم هستند، در جریان قصه چیده شده‌اند؟ 

بله. مثلا من از ننه سرما در نمایش بهره برده‌ام که بومی‌های منطقه من آن را مادر اهمن و بهمن می‌دانند که همان گلی جون بوده و من در ابتدای کار با آوایی که می‌خوانم، از همین گلی جون شروع می‌کنم. پایان کار هم همان شیون اسطوره‌ای را داریم که عادی نیست و بر اساس فرهنگ گذشته ایجاد شده است. من از همان اهمن و بهمن و شعرهایی که نویسنده اثر با توجه به فضای کار نوشته، استفاده کرده‌ام؛ در حالی که از تک بیت اهمن و بهمن فاکتور گرفته‌ام. خب ما از اسطوره در یک نمایش خیابانی وام گرفته‌ایم. در خلال همه اینها به یک بحران اجتماعی پرداخته‌ام که در منطقه ما رواج دارد و همان خودکشی است. 

یعنی در حالی که به فرهنگ‌ها و آیین‌ها و اینطور مسائل پرداخته‌اید، به موازات اینها قصه و دغدغه‌های امروزی را هم بیان کرده‌اید. 

بله درست است. متاسفانه خودکشی در منطقه ما آمار چشمگیری دارد. مسئولان و دوستانی که کار هنری می‌کنند بارها به من گوشزد کردند که به این موضوع مهم بپردازم. اما خب جامعه ما عشیره‌ای است همه یکدیگر را می‌شناسند و به هرحال هر خانواده قربانی‌هایی داشته است. به هر حال حساسیت‌هایی نسبت به این قضیه وجود داشت که من جرات نمی‌کردم به سراغش بروم. بنابراین تلاش کردم در یک قصه بومی هوشمندانه سراغ موضوع خودکشی بروم. 

قصه کار را کمی جزیی‌تر توضیح دهید. 

من در نمایش نقش محرم پدر خانواده را بازی می‌کنم. او از چوپانی بر می‌گردد و با وضعیت اسفناک ایل و آبادی مواجه می‌شود. گله و رمه از بین رفته‌اند و هر آنچه باقی می‌ماند یک گاو است. مهیار فرزند او در آن اوضاع بدی که وجود دارد به محرم می‌گوید من زن می‌خواهم. او دختر ایلیاس را می‌خواهد. این شخص در گذشته رقیب عشقی محرم بوده و عاشق زن فعلی او بوده، که نسا نام دارد. حال پسر محرم دختر کسی را می‌خواهد که قبلا رقیب عشقی پدرش بوده است. پدر می‌گوید ایلیاس به ما زن نمی‌دهد اما پسر ول کن ماجرا نیست و بالاخره محرم را راضی می‌کند. کارها انجام می‌شود. ایلیاس پدر دختر دو شرط می‌گذارد. می‌گوید باید گاو را به عنوان شیربها جلوی خانه ما ببندید. همسر محرم بسیار با این کار مخالف است و می‌گوید این گاو تنها دارایی آبادی است. خلاصه اینکه پسر با هر کشمکشی که هست گاو را می‌برد و آن را مقابل خانه می‌بندد. ایلیاس پسری دارد به نام سپهدار. سپهدار می‌گوید گاوی که آورده‌اید مقابل خانه بسته‌اید کفایت نمی‌کند و پدرم گفته اینطوری معامله‌مان نمی‌شود. ایلیاس به مهیار می‌گوید باید خواهرت مهلو را (که نام درختی است) به من بدهید تا دخترمان مهتاب را به تو دهیم و اصطلاحا گل به گل کنیم. این اصطلاح رایج در میام مردم منطقه ماست. مهلو خواهر مهیار ده سال دارد و خانواده‌اش می‌گویند فرزند ما کوچک است و هنوز مشغول عروسک بازی است و با چنین وصلتی مخالفیم. در نهایت ایلیاس و خانواده دختر اسلحه می‌کشند و تهدید به کشتن می‌کنند. پس از این تهدید محرم و خانواده شرط‌ها را می‌پذیرند و عروسی اتفاق می‌افتد. مهلو از همه جا رانده و مانده می‌شود به این دلیل که خانواده شوهر او را اذیت می‌کنند. خانواده خودش هم به خاطر آبرو و بحث‌های قومی و عشیره‌ای حرفی نمی‌زنند و از او حمایت نمی‌کنند و می‌گویند باید زندگی‌ات را بکنی. آن‌ها دلایلی عشیره‌ای و محلی می‌آورند که ما دشمن داریم و تو باید بمانی به زندگی‌ات ادامه دهی و آبروی خانواده را در نظر بگیری. به همین دلایل و بنا به این رفتارهاست که دختر از اینجا رانده و از آنجا مانده می‌شود. خلاصه اینکه ابر و ماه و مه و خورشید و فلک دست به دست هم می‌دهند تا دختر خودش را از بین ببرد. بالاخره خودتان می‌دانید اگر دختری در کلان شهری چون تهران چنین مشکلی داشته باشد؛ خیلی راحت مشاوره می‌گیرد و در نهایت هم اتفاق خیلی بدی برایش رخ نمی‌دهد؛ اما در جامعه ما اینطور نیست. جامعه منطقه ما مردسالار است و دختران دستشان به جایی بند نیست و در نهایت اگر در موقعیت قرار گیرند آن تصمیمی را می‌گیرند که نباید بگیرند…

در نهایت سرنوشت مهلو در نمایش «تابوهای سیاه در قاب‌های مینیاتوری» چه می‌شود؟ 

او در نهایت خودسوزی می‌کند. 

چه پایان تلخی… و در نهایت این واقعه غم‌انگیز را در نمایش چگونه روایت کرده‌اید؟ 

در المان آخر کار تابلویی دارم که درباره کودک همسری است. معمولا اینگونه است که هرکس خودکشی می‌کند یادداشت و نوشته‌ای از خود به جا می‌گذارد؛ اما مهلو سواد ندارد، لذا می‌آید و حرفهایش را نقاشی می‌کند. من این نقاشی را از روی گلیم «مشته» یا «درغک» برداشته‌ام که مربوط به منطقه ماست و ثبت جهانی شده است. دختر لحظه‌ای که می‌خواهد خودکشی کند به ماوا و سرپناهی که دارد، می‌رود و شروع می‌کند به بافتن گلیم و آن را تمام می‌کند؛ یعنی اینکه تصمیمش را قطعی می‌کند. بعد زمانی که می‌خواهد خودکشی کند اثر بافته شده را قایم می‌کند. در آخر که مهلو خودسوزی می‌کند و ما شیون می‌کنیم، مهتاب (دختر ایلیاس و خواهر سپهدار) که او هم سن و سال مهلو است و تقریبا ده، دوازده سال سن دارد و به نوعی قربانی کودک همسری است، تابلو را می‌آورد. جایی که مهتاب می‌آید و می‌خواهد صورتش را سیاه کند و موهایش را بکند، مادراو می‌آید و صورتش را پاک می‌کند. تابلو را زمین می‌گذارد و یک ضربدر سیاه روی آن می‌کشد؛ به این معنا که ما می‌خواهیم زنجیره کودک همسری را قطع کنیم. در ادامه نسا (همسر محرم و مادر مهلو) تابلو را بر می‌دارد و شیون می‌کند و آن را به مخاطبان نشان می‌دهد. او در حالی که در میدان اجرا دور می‌زند تابلو را به داور می‌دهد. جالب اینکه یکی از اعضای هیئت داوران (اگر اشتباه نکنم آقای ناصربخت) زمانی که اجرا داشتیم تابلو را برای خودش برداشت و ما هم تقدیمش کردیم به ایشان. تابلوی اجرای بعدی را هم روی کاغذ تایپ کردم. 

از اجراهایی که داشتید راضی بودید؟ 

بله و دوستانی که طی روزهای جشنواره کار را دیدند، نظرشان این بود که پتانسیل این را دارد که در کشورهای خارجی هم اجرا شود. 

 چرا اثرتان را در قالب نمایشی صحنه‌ای روی صحنه نبردید؟

من می‌خواستم با اجرای خیابانی به مخاطبان دسترسی بهتر و بیشتری داشته باشم و فاصله موجود را کمتر کنم. می‌خواستم با مخاطبان نفس به نفس شویم و همذات پنداری بیشتری را رقم بزنم. در کنار همه اینها به رشد تئاتر خیابانی شهرم نیز فکر کردم. از طرفی شاهدیم که آمار خودکشی‌ها بالاتر رفته لذا می‌خواستم ارتباطم با مخاطبان ملموس‌تر باشد. به قول شما می‌توانستم اثر را صحنه‌ای اجرا کنم اما خب مخاطبانی را از دست می‌دادم که از دل مردم هستند. 

جشنواره تئاتر فجر امسال با همه مزایا و کاستی‌ها به پایان رسید. نظرتان درباره کلیت این رویداد چیست؟ 

من و اعضای گروهم صدها کیلومتر راه طی کردیم که به تهران بیایم و در جشنواره شرکت کنیم و این در حالی است که دو نفر از بازیگران من مشکل ذهنی دارند و یکی از آن‌ها دچار کم شنوایی است. موضوعی که به آن افتخار می‌کنم این است که توانستم از یک منطقه محروم فرهنگ و دغدغه‌های ایلم را بیان کنم. اما از آنجایی که نمایش ما یک اثر بومی است، دوست داشتم جشنواره ما را نسبت به امکاناتی که داریم، محرومیت‌ها، فضای اثر و مولفه‌های موجود، اجرای ما را داوری کنند؛ چون اثر ما یک کار بومی است. موضوع دیگری که در جشنواره شاهدش بودیم چگونگی سرو غذا در هتل درسا بود. به ما کارتی داده بودند که بر اساس مبلغش می‌توانستیم هر غذایی می‌خواهیم تهیه کنیم. به هرحال برخی گروه‌ها بازیگران کم سن دارند و این امکان وجود ندارد که خودشان تنهایی بروند و غذا بخورند و به هتل بازگردند و خب شما حساب کنید ما چهارده بازیگرشهرستانی داشتیم که بچه هم در میان آن‌ها وجود داشت. این موارد مسئولیت‌هایی را برای کارگردان و سرپرست گروه پیش می‌آورد که به حواشی می‌افزاید، لذا بهتر بود که شیوه دیگری اتخاذ می‌شد که تا اعضای گروه‌ها در هتل به تهیه غذا بپردازند و دور یک میز غذا بخورند. این مسائل به ظاهر کوچک حاشیه‌هایی ایجاد می‌کنند که وقت و انرژی گروه را می‌گیرد. 

حمایت‌های مورد توقع شما می‌تواند پس از حضور در جشنواره هم وجود داشته باشد؛ اینکه آثار خیابانی هم مانند نمایش‌های صحنه‌ای اجرای عموم بگیرند، اتفاقی است که می‌تواند اجرایی شود.

درست است و من نمی‌گویم اجرای برون مرزی، این اجراهای عموم می‌تواند در تهران هم وجود داشته باشد. باتوجه به اوضاع اقتصادی الان، بحث تردد به تهران و بیتوته مطرح می‌شود که هزینه بر است. با وجود حمایت‌هایی که می‌گویید این مشکلات حل می‌شود. به هرحال معضل اقتصادی برای گروه‌ها مسئله مهمی است. من کارشناس اقتصاد نیستم و طبق گفته‌های مسئولان ذیربط همیشه می‌شنویم که پول و بودجه نیست و کمبودها و تنگاهایی وجود دارد. و اینکه به هرحال هنرمندانی داریم که در شهرهای بسیار محروم کار تئاتر می‌کنند! به نظرتان چنین افرادی نباید بیشتر حمایت شوند؟ من از شما می‌پرسم؛ آیا در منطقه‌ای محروم آیا برای خانواده‌ها و مردم قابل هضم است که یک دختر ده‌ساله تئاتر کار کند؟! چنین فرهنگی وجود ندارد و ما هم بر اساس دیپلماسی‌های محلی به فعالیت‌های تئاتری مشغولیم و به هرحال مشکلاتی وجود دارد که با وجود آن‌ها کار می‌کنیم. 

شما مانند تمام اهالی تئاتر خیابانی تهیه کننده نداشته‌اید، طی چند ماه فعالیت چگونه هزینه‌ها را تامین کردید و اینکه در نهایت برای به تهران آمدن با چه چالش‌هایی مواجه بودید؟ 

من حدود شش ماه درگیر نمایش «تابوهای سیاه در قاب‌های مینیاتوری» بودم؛ یعنی از شهریورماه. من طی این مدت چهارده میلیون تومان پول مینی بوس داده‌ام و در جشنواره‌ای که در آن حضور یافتیم به ما هفت میلیون می‌دهند! در رابطه با حضور در جشنواره تئاتر فجر هم، من از همین جا از مدیرکل ارشاد منطقه آقای درخشان تشکر می‌کنم. ایشان به فرمانداری نامه زد و از آنجایی نامه‌ای به شرکت نفت داده شد. در نهایت با توجه به تعاملات دکتر درخشان یک مینی بوس هیوندا به ما دادند که به تهران بیایم. موازی با این اتفاق راننده‌ای که قبلا ما را به جشنواره منطقه‌ای پارس در شیراز برده بود، گفت برای آوردن ما به تهران هشتاد میلیون تومان کرایه می‌گیرد! چون باید چهار شبانه روز در اختیارمان باشد. شما حساب کنید اگر آقای درخشان نبودند و اگر از ناحیه آقاجری مینی بوس به ما نمی‌دادند؛ باید چند ده میلیون فقط هزینه تهران آمدن می‌کردیم. حال شما حساب سه وعده غذا در مسیر را هم داشته باشید که برای یک گروه به تعدد نفرات ما، میلیون‌ها تومان آب می‌خورد. من از آقای مدیرکل بابت همراهی‌ها و همکاری‌هایی که با ما داشتند، از ایشان ممنونم. قاعدتا ما چنین پولی نداشتیم. حال شما حساب کنید دختر یا پسری که شش، هفت ماه را صرف حضور در تمرینات کرده‌اند و به جشنواره‌ها رفته‌اند در قبال مسائل مالی چه پاسخی باید به خانواده هاشان بدهند! اینکه بگویند تئاتر درآمدی ندارد و حمایتی وجود نداشته کافی است؟ به هرحال این موارد مشکلاتی هستند که بچه‌های منطقه ما و تعدادی دیگر از شهرها با آن‌ها مواجهند. حتی باید بگویم خانواده خودم نیز چنین سوالاتی را مطرح می‌کنند. مثلا می‌گویند نتیجه این شش ماه تلاش و رفت و آمد چه بوده و چه نتیجه‌ای داشته؟ وخب من باید به آن‌ها توضیح دهم و مجابشان کنم، اما آیا دلایل کافی برای توجیه آن‌ها دارم؟ من در جشنواره پارس چندین میلیون هزینه رفت و آمد کردم و از مبلغی که به دستمان رسیده، حتی ریالی برنداشتم و همه را میان بازیگران تقسیم کردم. راه دیگری نبود چون من از جای دیگری حمایت نشدم. تا به امروز هم یک هزارتومانی از جشنواره و از قبل آن رویداد نصیبم نشده است. 

واریزی‌های جشنواره تئاتر فجر به شکل بود؟ 

در نهایت اینکه حین حضور در جشنواره تئاترفجر امسال، ده میلیون تومان برای ما واریز کردند و این در حالی است که تا یک روز قبل اجرا فاکتور هزینه‌های من سیزده میلیون تومان بوده! موضوع دیگر تبعیضی است که در اعطای حمایت‌های نمایش‌های صحنه‌ای و خیابانی وجود دارد. چگونه است که یه اثر صحنه‌ای هفتاد، هشتاد میلیون تومان حمایت دریافت می‌کنند، اما تئاتر خیابانی از این مبلغ سهمی ندارد و از حمایت مالی کمتری برخوردار است. به هرحال اثر من هم ۱۴ بازیگر داشته. نهایت اینکه گروه‌های صحنه‌ای مثلا ده میلیون تومان بیشتر بگیرند؛ واقعا هشتاد میلیون تومان بخش صحنه‌ای کجا و بیست میلیون تومان بخش خیابانی کجا! این ارقام اصلا با هم قابل مقایسه نیستند. کلا به گروه ما پیش از اجرا ده میلیون داده‌اند و گفتند پس از اجراهای جشنواره مبلغ ده میلیون تومان دیگر به ما داده می‌شود. من واقعا با چنین رقمی چه کاری می‌توانم انجام دهم؟ درست که من فرهنگ قوم و دیارم را معرفی کرده‌ام و نسبت به مردم منطقه‌ام تعهد داشته‌ام و اثرم درباره آن‌ها و دغدغه‌های آن‌هاست، اما با همه اینها زمانی که به شهرمان برگردیم باید چه جوابی برای خانواده‌هایمان داشته باشیم. آن‌ها می‌گویند خب این چندین ماه زحمت چه عوایدی برایتان داشته است؟ 

در اینباره هم توضیح دهید که تئاتر خیابانی برای اقشار مردم منطقه کهگیلویه و بویراحمد چه جایگاهی دارد؟ 

باید بگویم منطقه ما در زمینه تئاتر خیابانی پتانسیل‌های خوبی دارد. این پتانسیل در کل استان کهگیلویه و بویراحمد وجود دارد. خوشبختانه مخاطبان دیارمان هم فرهنگ تئاتر خیابانی دیدن را دارند. یکی از دلایلی که باعث شد سراغ تئاتر خیابانی بروم این است که ذائقه مردمم را می‌شناسم. همانطور که گفتم تئاتر با مخاطب زنده است و آنچه که از هر موضوعی برایم اهمیت بیشتری دارد، مخاطب است. کلا تئاتر بدون تماشاگر بی‌معناست. من در منطقه‌ای اجرا رفتم که ابولفارس یا شهرک شهید رایگانی نام دارد. من حین اجرا احساس می‌کردم در مکانی مثل استادیوم آزادی اجرا می‌روم بس که تعداد مخاطبان زیاد بود. صدها نفر دور من جمع شدند و برایشان اجرا رفتم که فایل ویدئویی آن موجود و قابل ارائه است. 

به عنوان یک تئاتری شهرستانی چه خواسته‌های شما چیست؟ 

من سال ۸۸ دانشجوی سینما بودم که به دلیل مشکلات مالی انصراف دادم. از سال نود و دو تا الان هم در این عرصه مشغول بوده‌ام، اما یک روز هم بیمه ندارم. البته هنر کارتم را دریافت کرده‌ام، اما بیمه موضوع دیگری است که شامل من نمی‌شود. هر زمان هم که مراجعه می‌کنیم با موارد و مشکلاتی مواجه می‌شویم. مثلا می‌گویند شما باید بخشی از هزینه بیمه را متقبل شوید. سوال این است فردی که می‌خواهد عمری، بیست سال، سی سال در این وادی کار کند، نباید به طور کامل بیمه شود و هزینه‌ای ندهد؟ 

آیا ناگفته‌ای مانده درباره‌اش صحبت کنید. 

طی اجرای نمایشم هدفم انتقال بهتر مفاهیم بود و تا آنجایی که توانستیم، برای این قضیه تلاش کردم و همین موضوع به تنهایی برایم کافی است. اینطور نیست که بگویم کلا جایزه برایم اهمیت نداشته، اما از آن مهمتر هم برایم وجود دارد. اینکه من به عنوان یک هنرمند بتوانم فرهنگ قوم خودم را ترویج دهم و از سطح دغدغده‌های مردم دیارم بگویم برایم خیلی مهم است. از طرفی تلاشم این بوده نگاهی جهانشمول به موضوع داشته باشم. خودتان می‌دانید که تئاتر از مردم و برای مردم است و بدون مخاطب معنا و کاربردی نخواهد داشت. جایزه‌ام را زمانی دریافت می‌کنم که در حل مشکلات مردم سهیم باشم.



انتهای پیام/

source

توسط postbin.ir