منافع، روایتها و چارچوبهای استراتژیک متفاوت، همراه با فشارهای سیاسی داخلی در هر دو ابرقدرت جهان، خطر جنگی را افزایش میدهد که هیچیک از طرفین آن را نمیخواهند.
جو بایدن، رئیس جمهوری ایالات متحده و شی جینپینگ، رهبر چین در نشست خود در ماه نوامبر گذشته، توافق کردند که گفت وگوهای دو کشور را برای ترویج صلح از سر بگیرند.
با این حال، همزمان با انتخابات ریاست جمهوری تایوان در ماه مه، اولین آزمون مهم این همکاری شکننده نیز رقم خورد.
این رویداد باعث موضع گیری تهاجمی پکن، از جمله برگزاری رزمایشهای گسترده دریایی و هوایی در اطراف جزیره تایوان شد؛ جزیرهای که بایدن متعهد شده از آن دفاع کند. این مانورها که یادآور بحران موشکی کوبا است، تایوان را به عنوان نقطه کانونی یک جنگ سرد جدید برجسته کرده است.
ایجاد چارچوبی برای رقابت مسالمت آمیز
در مراحل اولیه این رقابت، نه بایدن و نه شی به نظر نمیرسد که تمایلی به ارزیابی مجدد اهداف، استراتژیها، برداشتهای کشورشان از دیگری، یا جاهطلبیهای کشورشان برای تأثیرگذاری بر هنجارهای جهانی داشته باشند.
در حالی که هدف هر دو قدرت اجتناب از جنگ است، اما آمادگی انجام این کار را به بهای از دست دادن منافع یا ارزشهای خود ندارند. هر کدام مصمم است که ملت خود را نه درگیر جنگ کند و نه در برابر متحمل شکست شود.
موسسه «بولتن دانشمندان اتمی» روز چهارشنبه ۲۶ ژوئن (۶ تیر ۱۴۰۳) در مطلبی در همین رابطه مینویسد که، تنها راهبرد قابل اجرا برای جلوگیری از جنگ سرد نوظهور بین پکن و واشنگتن، ایجاد چارچوبی برای رقابت مسالمتآمیز است. طبیعتا گامهای اول سخت خواهد بود، چرا که هر کشوری معتقد است که دست بالا را دارد و در نتیجه مفاهیم کلیدی دیگری را برای نظم بینالمللی رد میکنند.
تاثیر روایتسازی برای رهبری کردن بر جهان؛ چرا در زبان ماندارین کلمهای برای هولوکاست وجود ندارد؟
وقتی که وارد مبانی تاریخی متضاد دو کشور میشوید، این چالش بیشتر هم میشود. تاریخ قرن بیستم آمریکا، ایالات متحده را به عنوان یک ناجی جهانی نشان میدهد.
روایت تاریخی ایالات متحده از پیروزی در درگیریهای مهمی مانند دو جنگ جهانی و جنگ سرد، همراه با شکوفایی اقتصادی و تعهد به آرمانهایی مانند آزادی، مبنایی برای توجیه ادعای مستمر آن برای رهبری جهانی است.
تجربه چین از آن دوره، همچون حس قربانی شدن بود – قحطی، جنگ سالاری، تهاجم ژاپن، جنگ داخلی و شکاف طبقاتی – تا اینکه به دنبال آن، بزرگترین و سریعترین رشد اقتصادی در تاریخ بشریت به وجود آمد. این داستان پیروزمندانه از ملتی مغرور که حالا به رقابت با ابرقدرت مسلط جهان برخاسته است، زمینهساز تلاشهای چین برای جلب احترام در منطقه غربی اقیانوس آرام و به عهده گرفتن رهبری در میان کشورهای در حال توسعه در سراسر جهان است.
درست است که چین و ایالات متحده در طول جنگ دوم جهانی متحد یکدیگر بودند، اما تفسیر آنها از آن درگیری در آن زمان به طور قابل توجهی با تفسیر آنها از آن دریگری در زمان حال متفاوت است.
به اینستاگرام یورونیوز فارسی بپیوندید
در واقع، بسیاری از رویدادها و آسیبهای مهم جهان غرب در قرن بیستم، مانند هولوکاست، در ذهن تاریخی چین اهمیت چندانی نداشت. (چه بسا هنوز در زبان ماندارین کلمهای برای هولوکاست وجود ندارد.) برای طرف مقابل هم، نقاط عطف تاریخ مدرن چین مانند انقلاب شینهای، انقلاب فرهنگی، و تور جنوبی دنگ شیائوپینگ در سال ۱۹۹۲ میلادی، طنین کمی برای غربیها دارد.
ایالات متحده و چین نه تنها جنگ سرد جدیدی را با پیشینههای تاریخی متضاد آغاز کردهاند، بلکه مسابقه تسلیحاتی جدیدی را با دکترینهای هستهای و فرهنگهای نظامی/استراتژیک ناسازگار آغاز کردهاند.
از آنجایی که چین زرادخانه هستهای خود را مدرن میکند و گسترش میدهد، علاوه بر این، تعادل ترور در حال کاهش است و رقابت به حوزههای غیرقابل کنترل فضا و فضای سایبری گسترش مییابد. فناوریهای نوظهور، مانند سلاحهای مافوق صوت و هوش مصنوعی، نابجاییهای جدید و خطرات جدید تشدید در یک بحران را ایجاد میکنند.
همانطور که چین به مدرنسازی و گسترش زرادخانه هستهای خود ادامه میدهد، موضوع موازنه وحشت نیز به طور فزایندهای متزلزل میشود. علاوه بر این، این رقابت در حال گسترش به حوزههای بیسر و سامانی مانند فضای خارج از جو زمین و فضای مجازی است.
مضافا اینکه ظهور فناوریهای نوظهور مانند سلاحهای مافوق صوت و هوش مصنوعی، عدم قطعیتهای جدید و افزایش خطرات تشدید تنش در طول بحرانها را به همراه دارد.
آیا منطقه اوراسیا با مرکزیت چین طبیعی و اجتناب ناپذیر است؟
مذاکرات کنترل تسلیحات هستهای بین ایالات متحده و اتحاد جماهیر شوروی در اوایل دهه ۱۹۷۰ میلادی به توافقات مهمی منجر شد که اصول برابری و بازدارندگی متقابل را بر اساس آسیب پذیری به عنوان پایه و اساس ثبات استراتژیک مدون کرد.
چین این چارچوب استراتژیک را مورد بررسی قرار داد، اما در فرآیند مشترک آن شرکت نکرد و شکاف دیگری را در درک مفهومی و تجربی برای کاهش خطرات را برجسته میکند.
پکن استدلال میکند که هیچ بستر راهبردی برابر بین دو کشور وجود ندارد که آغاز مذاکرات استراتژیک را تضمین کند.
بولتن دانشمندان اتمی در مقاله خود مینویسد که ایالات متحده به طور یکجانبه رقابت شدیدی را آغاز کرده و آن را بر چین تحمیل کرده است، «کشوری که به زعم خود از نظر ژئوپلیتیکی بی گناه و تنها بر توسعه خود متمرکز است.»
به گفته پکن، برای حفظ صلح، ایالات متحده باید بپذیرد که منطقه اوراسیا با مرکزیت چین هم طبیعی و هم اجتناب ناپذیر است و باید از آن استقبال کرد.
جنگ با چین قریبالوقوع است؟
برای واشنگتن، نکته کلیدی در نادیده گرفتن موانع مفهومی و توسل به علاقه بیچون و چرای چین برای اجتناب از مسابقه تسلیحاتی با ایالات متحده است که می تواند در طول یک بحران تشدید شود.
این درخواست باید عمومی، متناسب با مخاطبان آمریکایی، چینی و بینالمللی باشد و از حمله به نظام سیاسی چین یا سرزنش آن برای وضعیت فعلی اجتناب شود.
لوید آستین، وزیر دفاع آمریکا، شروع خوبی در این زمینه داشت. وی اعلام کرد که «جنگ با چین نه قریبالوقوع و نه اجتنابناپذیر است» و تاکید کرد که هر دو طرف علاقهمند هستند که ثابت کنند که «هیچ تصور غلط و محاسبات نادرستی وجود ندارد … که بخواهد از کنترل خارج شود.»
گام مهم بعدی تعیین یک جدول زمانی برای آغاز گفتگوهای بی قید و شرط و مهمتر از همه حفظ آنها در جریان بحرانهای اجتناب ناپذیر آینده است.
بولتون دانشمندان اتمی پیشنهاد میکند که این گفتگوها باید از هم اکنون آغاز شود چرا که خطرات جنگ سرد دوم در حال افزایش است.
با ظهور چین به عنوان یک قدرت هستهای همتا و فرسایش تسلط نظامی متعارف ایالات متحده در شمال شرق آسیا، این نگرانی وجود دارد که شی جین پینگ ممکن است درگیر چیزی شود که توماس شلینگ، استراتژیست برنده جایزه نوبل از آن به عنوان «رقابت در ریسکپذیری» یاد میکند.
بولتن دانشمندان اتمی پیشنهاد میدهد که برای جلوگیری از شکلگیری شبح یک بحران موشکی دیگر کوبا، واشنگتن و پکن باید فراتر از انتقادهای نادیده انگاشته «گفتگو به خاطر گفتگو» حرکت کنند و دیپلماسی جدی و استوار با هدف یافتن زمینه مشترک را از سر بگیرند.
source