«حاج قاسم» چون «محمد جواد» را به واسطه‌ی آشنائی با برادر بزرگترش می شناخت و از شوخ طبعی و چقر بودنش خبر داشت، همان طور که از روبرو، سمت ما می آمد، از همان دور به «جواد» گفت: «من با شما عکس نمی‌گیرم».

به گزارش ایسنا، شهید محمدجواد زادخوش در سال ۱۳۴۴ در خانوک به دنیا آمد. بعد از گذران اوان طفولیت، دوران دبستان و راهنمایی خود را در همان روستا سپری کرد و برای گذارندن دوران دبیرستان به کرمان رفت. سال دوم دبیرستان بود که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران اسلامی‌ آغاز شد. او که می‌دید هر روز دسته‌دسته از جوانان با ایمان و پر شور به جبهه می‌روند، عشق عجیبی از جبهه سراسر وجودش را فرا گرفت به طوری که به گفته یکی از دوستانش، ‌ زمانی که برای ثبت‌نام به بسیج رفت، ‌ابتدا به دلیل کوتاهی قد و لاغری اندام او را ثبت‌نام نکردند اما او هرروز به بسیج می‌رفت. یکی از همان دفعات دوستانش متوجه می‌شوند قد جواد کمی‌ بلندتر و اندامش هم چاق‌تر شده. آنها از این کار جواد سر درنمی‌آورند تا اینکه به بسیج می‌رسند.

برادر پاسداری که مسئول ثبت‌نام بود، با تعجب و کمی‌ برانداز کردن قد او بالآخره اسم او را نوشت و گفت حالا که من اسم تو را نوشتم، ‌دلم می‌خواهد درست جواب بدهی. چطور شده که از دیروز تا به حال اندام و قد تو تغییر کرده؟ جواد که فرد شوخ طبعی بود، ‌ گفت: ما که کاری نکردیم، اگر عیبی هست، از چشمان شماست.

آن برادر پاسدار که می‌خواست از کار جواد سر درآورد، خوب نگاه کرد. دید خیلی بد راه می‌رود، مثل اینکه سنگریزه‌ای ته پای او فرو رفته باشد، ‌ خیلی بد راه می‌رفت. به همین خاطر گفت: اگر می‌شود کفش‌هایت را از پایت درآور. جواد که اول می‌خواست هر طور شده، از این کار شانه خالی کند ولی با اصرار زیاد کفش‌هایش را درآورد و دوستانش با کمال تعجب دیدند که کفش او پر از سنگریزه است و از بس که سنگریزه به کف پاهای او فرو رفته، کف آنها کبود و خون‌آلود شده بود.

«حسن منصوری» از بسیجیان «لشکر ۴۱ ثارالله»  است. این رزمنده درباره شوخی محمدجواد با حاج قاسم سلیمانی روایت می‌کند: «یکی از روزهایی که در مقر «لشکر۴۱ ثارالله» در نزدیکی اهواز مستقربودیم، من و «محمد جواد زادخوش» و یکی ازدوستان که دوربین عکاسی داشت، برای عکس گرفتن از سنگر بیرون زدیم که  با «سردار سلیمانی» فرمانده  لشکر، مواجه شدیم. به محض دیدن «حاج قاسم» تصمیم گرفتیم با ایشان هم یک عکس یادگاری بگیریم.

«حاج قاسم» چون «محمد جواد» را به واسطه‌ی  آشنایی با برادر بزرگترش می‌شناخت و از شوخ طبعی و چقر بودنش خبر داشت، همان طور که از روبرو، سمت ما می‌آمد، از همان دور به «جواد» گفت: «من با شما عکس نمی‌گیرم.» جواد هم بی معطلی و باخون‌سردی گفت: «ما که نمی‌خواهیم با شما عکس بگیریم. می خواهیم دوربینمان را به شما بدهیم تا از ما عکس بگیرید.» حاج قاسم که جاخورده بود، لبش به خنده باز شد و آمد کنارمان ایستاد و عکس یادگاری گرفتیم که این همان عکس است»  

محمدجواد روز ۲۱ اسفند ۱۳۶۳ شمسی، در «عملیات بدر»   به شهادت رسید.

انتهای پیام

source

توسط postbin.ir