به گزارش ایسنا، بهاءالدین خرمشاهی، ادیب، حافظپژوه، قرآنپژوه، مترجم و عضو پیوستۀ فرهنگستان زبان و ادب فارسی، که متولد ۱۲ فروردین ۱۳۲۴ است امسال پای در هشتادمین سال از زندگی خود نهاد. فرهاد طاهری، نویسنده و پژوهشگر تاریخ فرهنگ، به این مناسبت از این چهره فرهنگی گفته است.
پژوهشگری که همواره «یکی از» بوده است
بهاءالدین خرمشاهی، دارای شخصیت علمی در حوزههای مختلف است. خرمشاهی مترجم، خرمشاهی قرآنپژوه، خرمشاهی حافظپژوه و…. از هر منظر میتوان جایگاه او، تأثیر و تأثرش بر آن حوزه را بررسی کرد. به نظر شما جایگاه او در ادبیات در بستر کلی چیست؟
پیش از آنکه پاسخ پرسشهای شما را بدهم لازم میدانم از خبرگزاری ایسنا تشکر کنم که این فرصت را در اختیارم گذاشت تا درباره یکی از پژوهشگران و مترجمان متواضع و بسیار صاحبنظر و شایسته تحسین بیکران در ایران معاصر صحبت کنم. اینکه «یکی از» را درباره جناب خرمشاهی به کار بردم بدان سبب است که خود ایشان معتقد است در زمینههایی که قلم زده همواره «یکی از» بوده است. بارها هم این تلقی را درباره خود به من فرمودهاند. البته جناب خرمشاهی (من بهعمد عنوان مبتذلشده «استاد» را در پیش از نام ایشان به کار نمیبرم. معتقدم مشاهیر و بزرگان کمنظیر بینیاز از چنین عناوینی هستند) به نظرم از «یکی از»های صاحب آثار کمنظیرند.
این کمنظیری آثار او بهویژه در حوزههایی که شما در پرسش خود مطرح کردید و بخش اعظم شهرت و اعتبار جناب خرمشاهی هم مدیون کوشندگیهای قلمی و ذهنی او در این زمینههاست حاصل تحقق سه ویژگی است و همین هم آشکارگر جایگاه ایشان در ادبیات و همچنین در «تحقیقات فرهنگی چندموضوعی» شده است. اینکه «تحقیقات فرهنگی» را به «ادبیات» افزودم به این دلیل است که ایشان در آثار خود، عمدتاً به فراتر از مقوله «ادبیات محض» توجه کردهاند. آن سه ویژگی نیز، «مرجعیتمداری»، «جامعنگری»، و «شیوه تعلیمی» آثار اوست؛ بنابراین با لحاظکردن این ویژگیها، اگر بخواهم خیلی موجز جایگاه ایشان را در بعضی حوزههای ادبیات و تحقیقات فرهنگی تعیین کنم من جناب خرمشاهی را پژوهندهٔ آموزگار مرجعیتمدار جامعنگر میدانم.
ممکن است درباره این سه ویژگی آثار خرمشاهی بیشتر توضیح دهید که دقیقاً منظور شما چیست؟ آیا در همه آثار ایشان این سه ویژگی مشهود است؟
بدون تردید در همه آثار ایشان نمیتوان انتظار داشت که این سه ویژگی محقق شده باشد. این ویژگیها را من در آثاری از ایشان سراغ دارم که در حوزههای حافظشناسی و قرآنپژوهی و مسائل نظری ترجمه و واژهپژوهی و زبان فارسی به قلم آمده است. اما واقعاً مطلع نیستم؛ مثلاً آثار ایشان (ترجمه و تألیف) در حوزه دینپژوهی یا فلسفه غرب و اندیشه سیاسی یا فرهنگنگاری از چه جایگاه و اعتباری برخوردار است. اما بعضی از آثار ایشان، از جمله در حوزههایی که نام بردم، تقریباً از مراجع نسبتاً مطمئن محققان و استادان بوده است. این ویژگی مرجعیتمداری، در حین مطالعهٔ آثار هم موضوع نوشتههای جناب خرمشاهی کاملاً مشهود است و همچنین در تحقیقات معاصران. مثلاً اگر پژوهشگر یا استاد یا دانشجویی با اصطلاح و کلمهای در دیوان حافظ یا با اصطلاح و مفهومی در حوزه قرآن و تفسیر قرآن مواجه شود که معنی آن را نداند و به حافظنامه و ترجمه قرآن (با تعلیقات) یا دانشنامه قرآن مراجعه کند بهاحتمال بسیار پاسخ پرسش خود را مییابد. همچنین اگر تحقیقات معاصران را (در حوزههایی که بدان اشاره کردم) ورق بزنید محال است در فهرست منابع آن تحقیقات، عناوینی از کتابها و مقالات جناب خرمشاهی را نبینید. به نظرم «مرجعیت»مداری این دسته از آثار جناب خرمشاهی بیتردید متأثر از دو پیشینه ذهنی و زمینه فرهنگی و تربیتی اوست. نخست، تجربه او در دانشنامهنگاری و داشتن شم دانشنامهنگاری و دیگر اطلاع از عوالم دانش کتابداری است؛ یعنی رشتهای که در آن تحصیل هم کرده است. اقتضای حرفه کتابداری، تعلق خاطر به منابع و مراجع است.
جامعنگری (جامعیتنگری) نیز که در همین دسته از آثار ایشان فراوان مشهود بوده، به این معنی است که به همه جوانب و نکات ریزودرشت لازم در فهم مطالب توجه شده است. این مؤلف محقق، در موضوعاتی که دستبهقلم برده (در همان حوزههای یادشده) کوشیده است تا هر چه را که خواننده در فهم و درک نوشته او نیاز دارد در متن یا در پاورقی و پینوشتها کاملاً توضیح دهد. او در این توضیحات به حوزههای فراتر از ادبیات مانند فلسفه و معارف اسلامی، کلام، فلسفه غرب، قرآنپژوهی و صرف و نحو عربی، ترجمه، واژهسازی و واژهپژوهی و… گام نهاده است. (این ویژگی را در دیگر آثار او مثلاً در ترجمههایش از فلسفه و کلام و اندیشه سیاسی و دینپژوهی نیز کموبیش میتوان دید)؛ بنابراین، آثار جناب خرمشاهی را در حوزه ادبیات، نمیتوان ادبیات محض تلقی کرد. همچنین تاکنون به هنگام مطالعه آثار ایشان به نکتهای برنخوردهام که برای فهم آن ناچار شده باشم به منابع دیگر رجوع کنم. خود نویسنده، همواره روشنگر حرف و نظرش بوده است. این مؤلف محقق در اینگونه آثار خود گاه دقیقاً مانند پزشکان در تشخیص بیماری، در جزئیترین و پیشپاافتادهترین مسائل تأمل و بدان توجه، و با پیشکشیدن بعضی پرسشهای ذهن خود سعی کرده است تا مطلب را کاملاً روشن کند. این جنبه پژوهش او، مرا یاد پزشکان میاندازد. جالب است که ایشان مدتی کوتاه در رشته پزشکی تحصیل و بعد آن را رها کردهاند. به نظرم جناب خرمشاهی بهظاهر دست از تحصیل پزشکی کشیده؛ اما در واقع ذهنیت و شیوه درمانگری در علم طب را گاه در حوزه علوم انسانی لحاظ کرده است. نوع مواجهه با مسائل طرحشده در بعضی آثار ایشان، در خیلی جاها تداعیکننده شیوه درمان پزشکی است. البته من چندین بار در نوشتهها و گفتار ایشان تعبیر «پرستار» را در توصیف «پژوهش و ویرایش» دیدهام.
منظورم از شیوه «تعلیمی» آثار جناب خرمشاهی آن است که بعضی از کتابهای ایشان که بهنوعی جنبههای «درسگفتاری» هم در آن بارز است برای تدریس در دانشگاه و آموزش و مطالعه دانشجویان مناسب است. درعینحال باید بگویم از این آثار، محققان و استادان نیز چهبسا بیشترین بهرهها را ببرند. بهعبارتدیگر، این دسته از آثار جناب خرمشاهی هم جنبه تعلیمی و هم ویژگی آثار تحقیقی را دارد. حافظنامه، از واژه تا فرهنگ، ترجمهکاوی، و کژتابیهای ذهن و زبان، از جمله چنین آثاری است. به نظرم ساختار و شیوه تدوین و تألیف «آموزشی و تعلیمی» در بعضی از آثار جناب خرمشاهی به گذشته فرهنگی و تربیتی او برمیگردد. فرهیختگی و دانش ایشان، براثر تلاش خودآموز و در محضر کتابخواندن حاصل شده است. همین هم به نظرم موجب شده تا آثارش بیشترین بهره را به کسانی برساند که بیحضور در کلاس دانشگاه میخواهند به مطلوب خود برسند.
ویژگی آثار تعلیمی خرمشاهی
ممکن است درباره این ویژگی تعلیمی و آموزشی بودن بعضی آثار جناب خرمشاهی بیشتر توضیح بدهید. خود شما چه نکتههای مهمی در این دسته آثار سراغ دارید؟
مهمترین ویژگی نظرگیری که در این دسته آثار «تعلیمی» جناب خرمشاهی دیدهام «نکتهسنجی و نکتهآموزی» بدیع بوده است. در آثار تعلیمی او، خوانندگان (اعم از دانشجو یا استاد) گاه به مطالبی برمیخورند که در کتابهای تخصصی آن حوزه که مرجعیت و قبول عام یافته است و در بیشتر مراکز تحقیقاتی و دانشگاهی نیز تدریس میشود یا جزء منابع مهم تدریس است، از این مطالب (یا بخش بیشتر این مطالب) سراغی دیده نمیشود. مثلا در زمینه ویرایش و نگارش و نیز ویرایش ترجمه، مطالب و موضوعاتی که در کتابهای «ترجمهکاوی» (۲۱۱-۳۴۳) و «از واژه تا فرهنگ» (۷۳-۹۱؛ ۱۵۳-۲۶۳) و بخش اعظم کتاب «کژتابیهای ذهن و زبان» آمده، در مهمترین منابع این حوزه، یعنی «نگارش و ویرایش» استاد سمیعی گیلانی و «غلط ننویسیم» استاد نجفی نیامده است. البته باید به خاطر داشت که مباحث ویرایش و نگارش در این آثار جناب خرمشاهی عمدتا بعد از تألیف و انتشار «نگارش و ویرایش» و «غلط ننویسم» به قلم آمده و مطرح شده است، اما من کتابهای بسیاری نیز در حوزه ویرایش و نگارش میتوانم مثال بزنم که بعد از آن دو کتاب منتشر شده است و نهتنها دربردارنده حتی کلمهای افزون بر مطالب آن دو کتاب نیست، بلکه مطالب بسیاری در این آثار، از آن دو کتاب رونویسی شده است. بنابراین وقتی آثاری را بتوان یافت که هم جنبه تعلیمی و هم جنبه تحقیقی داشته باشد و از جنبه تعلیمی نیز بر آثار همموضوع پیشین خود نهتنها عقبتر بلکه پیشروتر هم باشد، به نظرم چنین آثاری درخور ستایش بسیار است. ارجمندی این دسته آثار جناب خرمشاهی وقتی چشمگیرتر هم میشود که به آثار استادان متقدم و معاصر او نیز نگاهی اجمالی بیفکنیم.
آثار این استادان را میتوان در چند دسته طبقهبندی کرد:
الف. آثاری که صرفا جنبه تعلیمی دارد و در این حوزه هم تأثیرگذار و راهگشا بوده است (مانند آثار زندهیاد دکتر خطیب رهبر)؛
ب. آثاری که جنبه تحقیقی در آن بسیار نظرگیر است و جنبه تعلیمی چندان ندارد. به عبارت دیگر گرهگشا و دستگیر بسیاری از دانشجویان نیست (مانند بیشتر آثار دکتر زرینکوب)؛
ج. آثاری که جنبه تحقیقی و تعلیمی آن دوشادوش یکدیگر بارز است و تأثیرگذار در خوانندگان. یعنی هم موجب ارتقاء آگاهی دانشجویان و هم دستگیر استادان و دانشمندان است (مانند از صبا تا نیمای یحیی آرینپور و بوستان و گلستان و قابوسنامه دکتر غلامحسین یوسفی و بعضی آثار دکتر خانلری و …)؛
د. آثاری نه صرفا و آشکارا برخوردار از جنبه تعلیمی یا تحقیقی، بلکه حاصل تحلیل عقلانی متقن و تأمل ذوقی نکتهبینانه نویسندگانش در موضوعات ادبی است و در نهایت نیز راهگشای مخاطبان آثار تعلیمی و تحقیقی شده است (مانند آثار علی دشتی و محمدعلی اسلامیندوشن و شاهرخ مسکوب)؛
ه. آثاری که نه از جنبه تعلیمی موفق بوده و نه در حیطه تحقیقات چندان توجهی بدانشده و نه از تحلیل عقلانی و تأمل ذوقی مقبول ذرهای بهرهای برده است. از آخرین دسته، میتوان به شواهدی بیشمار، از جمله در حوزه تحقیقات مربوط به حافظ و فردوسی و مولوی، اشاره کرد. جالب است که بعضی از آثار دسته اخیر نوشته کسانی است که در معتبرترین دانشگاهها و مراکز تحقیقاتی آموزش عالی در سمت استاد صاحبنام، سالهای بسیار دراز حافظ و مولوی و شاهنامه تدریس کرده و از زمره استادان بسیار مشهور زبان و ادبیات فارسیاند.
چگونه میتوان به تشخیص آثار دسته آخر و تطبیق آن با دستهبندی شما رسید؟
فکر نمیکنم پاسخ این پرسش چندان دشوار باشد. میزان توجه خوانندگان علاقهمند و استادان فاضل و دانشجویان سختکوش، شمارگان کتابها و نوبتهای نشر آن، انتشار معرفیها و نقدهای به قلمآمده درباره آن کتابها در نشریات معتبر (مانند جهان کتاب، نگاه نو، اندیشه پویا، آیینه پژوهش، نقد و بررسی کتاب تهران) و بسامد نام این کتابها در فهرست منابع تحقیقات معاصران (اعم از مقاله و کتاب و دانشنامهها) معیارهایی روشن در تشخیص این کتابها و تطبیق آن با دستهبندیهای یادشده است. برمیگردم به جنبه تعلیمی بعضی از آثار جناب خرمشاهی و تطبیق آن با دستهبندیهایی که عرض کردم. این دسته از آثار ایشان، برخوردار از ویژگی دستههای «ج» و «د» است. مثلا «حافظنامه» اثری است برخوردار از جنبه «تحقیقی-تعلیمی» و کتاب «ذهن و زبان حافظ» اثری است عمدتا مبتنی بر تحلیل عقلانی متقن و تأمل ذوقی نکتهبینانه که از فواید «تحقیقی-تعلیمی» هم بیبهره نیست.
تلقی ما از حافظ تحت تأثیر حافظپژوهان است
حافظ از جمله شاعرانی است که بسیاری از ظن خود یار او شدهاند و به بررسی آثار او پرداختهاند، حافظپژوهی خرمشاهی چه تفاوتی با دیگر حافظپژوهان دارد و وجه تمایز او نسبت به سایرین چیست؟
پیشتر به جنبههایی از اهمیت «حافظنامه» و «ذهن و زبان حافظ» اشاره کردم. اما لازم است در پاسخ این پرسش، تأملاتی دیگر درباب جایگاه جناب خرمشاهی در عالم حافظپژوهی ایران معاصر مطرح شود. این تأملات هم مستلزم بیان مقدمهای است که سعی میکنم با احتیاط این مقدمه را توضیح دهم. چون تجربه نشان داده است که جامعهٔ دانشگاهی و فرهنگی و ادبی ما مطلقاً برنمیتابد در ستایش بیحد و حساب از مشاهیر بزرگ ادب فارسی کمترین غفلتی شود!
همچنین معتقدم در کنار غفلت و ناآگاهی بسیاری که از تاریخ و فرهنگ گذشته و حالِ سرزمین خود داریم، غفلت از «سهم و حق» دانشمندان معاصر را نیز در تحقیقات ادبی و فرهنگی باید بدان افزود. من گاه با خودم میگویم اگر مثلاً فروغی و قزوینی و مینوی یا دهها پژوهشگر بزرگ، متفکر، متأمل و کوشندهٔ متنپژوه و متنگشا، در متون ادب فارسی اینگونه تأمل نمیکردند و حاصل آن همه تلاشهای خود را به قلم نمیآوردند، علاقهمندان و شیفتگان میراث گرانقدر ادب فارسی چقدر قادر بودند از «متون ادب فارسی» بهره و لذت ببرند؟ یا به عبارت دیگر، از متون ادب فارسی و آرا و آثار شاعران بزرگ ایران، مخاطبان و دوستداران ادبیات فارسی بدون این همه تحقیقات مدقّانهٔ دامنهدار که در صد سال اخیر به قلم آمده است، چقدر میتوانستند بهرهمند شوند؟ هر متن ادبی، بالذات چقدر گویای همهٔ مکنونات خود برای همهٔ مخاطبانش است؟ همچنین بدون نگریستن از دریچهٔ نگاه و تفکر حافظپژوهان معاصر به دیوان حافظ (مانند شاهرخ مسکوب، علی دشتی، محمدعلی اسلامی ندوشن، منوچهر مرتضوی، بهاءالدین خرمشاهی) آیا حافظی که امروز میشناسیم و این همه از هنر بیبدیل شاعری و جهاننگریاش داد سخن میدهیم، همین حافظ بود؟
سالها پیش که با دانشنامهٔ حافظ و حافظپژوهان همکاری میکردم، فرصتی مغتنم دست داد تا مهمترین تحقیقات حافظپژوهی معاصر را به منظور تألیف مدخلهای آن دانشنامه دقیق بخوانم. با مطالعهٔ آثار بیش از پنجاه دانشمند بزرگ حافظشناس معاصر (از جمله محمد قزوینی، محمدعلی فروغی، قاسم غنی، محمد معین، عبدالحسین زرینکوب، عباس زریاب خویی، شاهرخ مسکوب، محمدعلی اسلامی ندوشن، مصطفی رحیمی، منوچهر مرتضوی، داریوش آشوری و…) این نکته نظرم را جلب کرد که تلقی ما از «عظمت و جاودانگی و بینظیری» حافظ که همواره بر زبان و قلم داریم، آیا تماماً حاصل بیواسطهٔ خودِ متن دیوان حافظ است یا بخشی از آن، باواسطه و مدیون تحقیقات حافظپژوهان معاصر؟
به نظرم بخشی چشمگیر از حافظبینی و تفکر ما دربارهٔ آرای حافظ در شعر او، علاوه بر خودِ متن دیوان، حاصل تفکر و تأمل و نتایج حافظپژوهان معاصر است. بنابراین وقتی درباب اثری مکتوب در حوزهٔ حافظشناسی سخن میگوییم، در وهلهٔ نخست از «تلقی و تفکر» نویسندهٔ آن اثر دربارهٔ حافظ سخن میگوییم و در مرحلهٔ بعد، پای شیوهٔ بیان و طرز عرضهٔ آن «تلقی و تفکر» به میان میآید. جلوهگه این «تلقی و تفکر» دربارهٔ شعر حافظ و نیز شیوهٔ بیان آن نیز در فرهنگ ما عمدتاً نثر فارسی، موسیقی و هنر خوشنویسی بوده است. من واقعاً مطلع نیستم که مثلاً دیگر هنرها مانند نمایشنامه یا فیلم و مجسمهسازی و نقاشی چقدر از اشعار حافظ الهام گرفته یا در گسترش و آوازهبخشیدنِ شعر و اندیشهٔ حافظ تا چه حد مؤثر بودهاند. به نظرم سهم و حقِ صاحبان «تلقی و تفکر» دربارهٔ اشعار حافظ، در پویایی فرهنگ ایران بسیار شایستهٔ ستایش و سپاسگزاری است. شاید به نوعی نیز بتوان گفت که چه بسا حافظ هم باید سپاسگزارِ تفسیرکنندگان و مروجان شعر و اندیشهاش باشد که این همه رونق آوازهٔ او را گرم نگه داشتهاند!
وجه تمایز بهاءالدین خرمشاهی با دیگر حافظشناسان
یکی از این صاحبانِ «تلقی و تفکر» در حافظپژوهی معاصر هم که بیتردید «حق و سهم» انکارناپذیر دارد، جناب بهاءالدین خرمشاهی است. نوشتههای او در این عرصه بنا به معیارهایی که در سنجش آثار گفته شد (نوبت و شمارگان اثر، توجه مخاطبان، مأخذشدگی در تحقیقات و…) از اقبال و اعتبار بسیار برخوردار بوده است.
درواقع، مهمترین وجه تمایز آثار حافظشناسانه جناب خرمشاهی از دیگر آثار این حوزه، در وهله نخست همین اقبال و اعتبار بوده که بهنظرم به چند دلیل است. نخست، توجه جناب خرمشاهی به جذابترین شاخه حوزه حافظشناسی معاصر؛ تحقیقات و تأملات حافظشناسی معاصر عمدتاً در سه دسته جای میگیرد: متنپژوهی یا تصحیح نسخ دیوان حافظ؛ تحقیق در احوال زندگانی و تاریخ عصر حافظ؛ شرح و گرهگشایی اشعار و تأمل در اندیشههای حافظ. بیشترین و مشتاقترین علاقهمندان حافظ همواره متوجه و مجذوب تحقیقات دسته سوم شدهاند. درعینحال باید در نظر داشت هم عامهفهمان و خوانندگان اهل ذوق و متفنن به این دسته آثار، اقبال بسیار نشان دادهاند و میدهند و هم پژوهشگران و استادان متبحر و نکتهبین در دشوارترین موضوعات ادبیات عرفانی و حافظشناسی. آثار نظرگیر و زبانزد جناب خرمشاهی جزء همین دسته سوم است.
دوم، روایت و تفسیر جناب خرمشاهی از شعر و اندیشه حافظ، به هر دلیلی، مأنوس و محبوب ذهن و ذائقه بسیاری از حافظبندگان، از آب درآمده است (از هر دستهای اعم از حافظخوانان یا حافظشوریدگان و حافظپژوهان). من نمیدانم منظور بعضی از استادانی که سر کلاسهای حافظ دانشگاه میگویند استاد خرمشاهی گرههای دیوان حافظ را چندان نگشوده چیست؟ و چقدر این اظهارنظرشان سنجیده است؟ اما باید از آنان پرسید: میان اینهمه شرح و تفسیر شعر حافظ در دوران معاصر، چرا آثار جناب خرمشاهی، و بویژه حافظنامه او، اینچنین خوش درخشیده و اینهمه از آن استقبال شده است؟ من در حوزه اندیشه و شعر حافظ واقعاً کمترین صلاحیت اظهار نظر ندارم. البته به ادبیات عرفانی و شعر حافظ نیز، جز از جنبه واژگانی و لغتسازی، کمترین علاقهای هرگز نداشته و ندارم. علاقه من به حوزه تحقیقات معاصر و از جنبهی روش تحقیق است. فکر میکنم از این منظر، یکی از اسباب موفقیت جناب خرمشاهی را باید در همدلی او با «ذوق سازگار زمانهاش» با حافظ جستوجو کرد. تاریخ و ادبیات را همواره باید موافق «زمانه و روزگار» خواند و تفسیر کرد. مثلاً تلقی و پرسشهای پژوهشگران تاریخ و ادبیات درباره انقلاب مشروطه ایران و اندیشه حافظ در دوران سلطنت رضاشاه با دوران بعد از انقلاب اسلامی تفاوتهای بسیار با یکدیگر دارد.
نکته بعدی باز بهنظرم از منظر روش تحقیق، نگاه نسبتاً واقعبینانه جناب خرمشاهی به شخصیت حافظ است که او را نه «انسان کامل» بلکه «کاملاً انسان» تلقی کرده است. خرمشاهی در مقدمه نخستین اثر نظرگیر و مهمش درباره حافظ نوشته است: «فصول این کتاب از روی، و به آرزوی، همدلی بر حافظ نوشته شده است. ادعای همسخنی با حافظ ادعایی گزاف است، ولی آرزو یا احساس همدلی با او، اگر احساسی کاذب نباشد، آرزویی محال نیست…» (ذهن و زبان حافظ، چاپ نخست، تهران ۱۳۶۱). شاید در جستوجوی این همدلی است که در روایت و تفسیر جناب خرمشاهی از حافظ، گاه خوانندگان به اظهارنظرها و تحلیلهایی کمسابقه درباره حافظ برمیخورند که بسیار در نظرشان جذاب است مانند: میل حافظ به گناه، حافظ و انکار معاد، حافظ و اشعریگری و شافعیگری، حافظ و همجنسگرایی، و…
سومین سبب، که آن را بهنظرم باید رمز مقبولیت انکارناپذیر این آثار دانست، «ذهن» گواریده منسجم و «زبان» بیابهامِ توانمند خرمشاهی در تدوین و تألیف این دسته آثار است. ذهن گواریده منسجم، به پیکرهبندی موضوعی، ناآمیختگی مطالب با یکدیگر، الزام در بیان مستند و مستدل و ذکر شواهد و اقوال لازم در هر موضع، و زبان بیابهامِ توانمند نیز به پرهیز از اطناب فضلفروشانه و اجتناب از تکرار گفتهها در تفسیر و توضیح و شفافی و گویایی نثر فارسی در آثار جناب خرمشاهی انجامیده است.
من فکر میکنم اگر آثاری رغبت و توجه مخاطبان را به خود جلب نکند، یکی از دلایل مهم آن همین است که عرض کردم. در حوزه حافظشناسی میتوان آثاری را نام برد که نویسندگانش از نامداران و استادان بسیار صاحبنظر دانشگاهی زبان و ادبیات فارسیاند که شاید بخش بیشتر عمر خود را در دانشگاه، متون عرفانی و حافظ تدریس کردهاند. اما به آثار این استادان اندک توجه شده است. البته عدهای دانشجوی نگونبخت مجبورند کتاب استاد خود را بخوانند و امتحان بدهند. ناکامی چنین استادانی دقیقاً از محرومی آنان از «ذهن» گواریده منسجم و «زبان» بیابهام توانمند ناشی شده است؛ چراکه فکر نمیکنم از جنبه تحلیل و درک شعر حافظ کمبهره یا ناآگاه باشند.
خرمشاهی، بالیده محیط غیردانشگاهی
شما در فرسته خود در صفحه شخصیتان به این نکته اشاره کردهاید که خرمشاهی برای پژوهش تحت نظام آکادمیک نبوده و دور از چنین فضایی کار خود را انجام داده است. درباره این موضوع بیشتر توضیح میدهید که دوری از این فضا چقدر توانسته او را توانمندتر کند؟
بلی، کاملاً معتقدم به آنچه در صفحه اینستاگرامم نوشتهام. اما دیدم بعضیها به اظهار نظر من دقیق توجه نفرمودهاند.
من نوشتهام جناب خرمشاهی «بالیده محیط غیردانشگاهی است و با معیارهای دانشگاهی به سراغ تحقیقات خود نرفته است.» تأکید من صرفاً به «دانشگاه و معیارهای دانشگاهی» است، آن هم البته دانشگاههای دوران معاصر و بیشتر در حوزههای علوم انسانی و بالاخص در زمینههای تحقیق جناب خرمشاهی. بنابراین «استادان دانشگاه و دانشگاهیان» هرگز منظورم نبودهاند؛ چراکه شخصیتهای دانشمند بسیاری میشناسیم که استاد دانشگاه هستند اما حاصل تحقیقات و آثارشان منطبق بر معیارهای دانشگاهی نیست، بلکه بسیار اصیل و بدیع است. همچنین پژوهشگران و نویسندگان غیردانشگاهی هم بسیار دیدهایم که آثارشان کاملاً منطبق بر معیارهای دانشگاهی است.
البته فراموش نمیباید کرد که درباره کلیت معیارهای دانشگاهی (آن هم البته در حوزه علوم انسانی و مخصوصاً ادبیات فارسی) و نیز ویژگی بسامد آثار تدوینشده بر اساس آن معیارها سخن میگوییم. بدون تردید نمیتوان منکر استثناها شد.
نخستین ویژگی چشمگیر تحقیقات دانشگاهی، از سر اجبار به تحقیق پرداختن و پایبندی به چارچوب اداری و قوانین ناکارآمد و نادرست و منافی ماهیت تحقیق اصیل است. قوانین ضدتفکر و دانشگریز و خردستیز بیتردید مانع رسیدن به دستاورد علمی و ارتقاء آگاهی است. بدون تردید مطابق آییننامه نمیتوان به آگاهی و نوآوری رسید. بنابراین در مواقع بسیار، جز در پیش گرفتن تقلید و تکرار و نخنمایی چارهای برای دانشجویان تحصیلات عالی و استادان باقی نمیماند.
نکته بعدی، تحقیقات دانشگاهی در تکوین آغازین خود (اعم از مقاله یا پایاننامه) بنابر اقتضای ماهیتش مطلقاً دغدغهمند قضاوت فرهیختگان یا نگران نقد منتقدان صاحبنظر نیست. بلکه تمام همت، مصروف تدوین تحقیقی است مطابق با قوانین و آییننامهها و پسند خاطر استادان راهنما و داوران تا برخورداری از امتیاز و ارتقاء اداری و آموزشی به بهترین نحو ممکن شود.
در بیرون دانشگاه، معیارهای پژوهش غیرموثق که متأثر از معیارهای دانشگاهی است، به گونهای دیگر خود را مینمایاند. معیار در واقع، دست یافتن به نوعی اعتبار و مرجعیت و زد و بند و شهرت است تا از قبل آن، منافعی تأمین شود. هرچند البته این اعتبار و شهرت در مواقعی هم کاذب و زودگذر خواهد بود. پژوهشگران و نویسندگان غیردانشگاهی از این دست، عمدتاً کسانیاند که با رونویسی و تقلید و سرقت از آثار دیگران و شتابزدگی در تحقیق، یا به قول بعضیها از همین طایفه با «گل هم و تنگ هم» گذاشتن مطالب و با «زدن و در رفتن» در پی تحقق اهداف خود هستند.
در بخشهای پیشین این گفتوگو، به نظرم تا حدی مشروح توضیح دادهام که آثار جناب خرمشاهی به لحاظ انگیزه و روش تحقیق از چه سنخی است. از این دو جنبه (انگیزه و شیوه پژوهش)، آثار او تماماً برکنار از اینگونه معیار دانشگاهی و برخوردار از اصالت و بدیعمندی است.
پژوهشهای ایشان هیچ بهرهای از تکنولوژی رایانهای نبرده است. تایپ و جستوجو در نت و کپیپیست هیچ سهمی در خلق آثار او ندارند
البته اصالت و بدیعمندی تحقیق هم هرگز بدین معنی نیست که خطا و نادرستی در آن راه ندارد یا به لحاظ ارزش، آن تحقیق در عالیترین مرتبه قرار دارد. نحوه اجرای تدوین تحقیقات جناب خرمشاهی هم با شیوههای متعارف دانشگاهی متفاوت است. پژوهشهای ایشان هیچ بهرهای از تکنولوژی رایانهای نبرده است. تایپ و جستوجو در نت و کپیپیست هیچ سهمی در خلق آثار او ندارند. این همه نوشتهها فقط حاصل رنجیدگی دیده و دست و لغزیدن خودنویس بر کاغذ است.
همچنین بالندگی و پختگی تفکر فرهنگی و علمی جناب خرمشاهی در بیرون از محیط آموزشی و دانشگاه بوده است. دور بودن از کلاس درس و عالم آموزش، تنها فایدهاش برای تدریسکننده، دوری از «تکرار و ایستایی» است. البته هرکس (اعم از استاد تدریسکننده یا پژوهشگر برکنار از کلاس) بنابر روحیه و شخصیت خود ممکن است دچار این تکرار و ایستایی یا به دور از آن باشد. اما دوری جناب خرمشاهی از کلاس در مقام استاد، به دوری از تکرار و ایستایی و نیز به حصول ذهنیت مدرن در شخصیت ایشان انجامیده است.
بیشتر آثار تألیفی او فراهم آمده از مجموعه مقالات و جستارهای اوست. جستار (نوشته تحلیلی مبتنی بر استدلال نویسنده) و مقاله نشانه عصر متجدد و عالیترین جلوه ذهنیتِ مدرن و مظهر خلاقیت در حوزه اندیشهورزی است. نمود دیگر برخورداری از ذهنیت مدرن در تفکر خرمشاهی، رواداری متواضعانه او در برابر نقد و نگاه نکتهبینانه مخاطبان آثارش است. نقد را بهندرت دیدهام استادی در کلاس برتابد. عالم دانشگاهی عمدتاً دنیای تلمذ و زانوی ادب بر زمین زدن و دستگیری گمرهان و به دیده منت نگریستن است.
تا آنجا که من به یاد دارم، غیر از یک بار مشاجره قلمی جناب خرمشاهی با زندهیاد گلشیری که هرگز هم متوجه سبب آن تندی ایشان نشدم، هربار که او با نقد و نظری انتقادآمیز مواجه گشته، با خوشرویی و چهره باز پذیرا شده و به انتشار تمام اینگونه نقدها در پیوست آثارش همت گماشته و بدینطریق آراء خود و مخالفان و منتقدان خود را در معرض قضاوت همگان گذاشته است.
همچنین باید از پذیرامندی حقسپاسانه او در مواجهه با ویراستاران و مصححان آثارش یاد کنم. جناب خرمشاهی در مراحل انتشار آثارش همواره نظرپذیرنده و سپاسگزار و برکنار از یکدندگی و لجبازی است.
خودآگاهی خرمشاهی به زیروبم هنر نویسندگی
بهنظر شما چرا استاد خرمشاهی دارای زبان و نثر، بهقول شما «بیابهام توانمند» است؟ همچنین نثر او بر پژوهشگران نسلهای بعد از خود، چه تأثیری داشته است؟ یا بهتر است بپرسیم تأثیر او بر نسل بعد از خود چگونه است؟
این توانایی جناب خرمشاهی در نثر فارسی و تسلط هنرمندانهاش بر چموخم «لحن و بیان» در زبان فارسی، حاصل ورزیدگی او در جدال با کلمات و ساختار زبان فارسی است. بدون کلنجار رفتن با جملهها پیش از آنکه نوشته شوند و بدون درگیری با کلمات و ساختار جملهها پس از نوشتهشدن، محال است کسی بتواند صاحب چنین توانایی هنرمندانهای شود. ورزیدگی در جدال با کلمات و ساختار جملات نیز صرفاً با توانمندی «ذهن» و «زبان» بهدست میآید. «ذهن» و «زبان» هم با مهارتورزی در «خواندن» و «نوشتن» توانمند میشوند. خواندن انواع متون زبان فارسی (اعم از کهن و معاصر) و نوشتن یادداشتهای روزانه، نوشتن مستمر گزارش و معرفی و نقد کتاب، جستارنویسی، ویرایش و ترجمه از جمله راههای مهارتورزی در نوشتن است. جناب خرمشاهی تجربه و سابقهای موفق و درازدامن در ویرایش و ترجمه و نویسندگی دارند. اینکه عدهای تصور میکنند فقط با کتابخواندن میتوان بر نوشتن مسلط شد از سادهانگاری و نادانی آنان حکایت میکند. نوشتن، مهارت عملی و ذهنی است. شما یک مهارت عملی نام ببرید که براساس آگاهی نظری از ساختار آن بتوان در انجام دادنش موفق شد.
گاهی در بعضی مجامع فرهنگی یا در کلاسهای دانشگاه حرفهای عامیانهٔ فرهنگی زده میشود که واقعاً حیرت میکنم. اظهار نظر بعضی استادان مرا یاد حرفهای معلمان انشا در دوران مدرسهام میاندازد. در مدرسه میگفتند با کتابخواندن، میتوان به مهارت در نوشتن انشا رسید. اگر فقط با «خواندن» بتوان به مهارت «نوشتن» دست یافت، قاعدتاً باید در حیطهٔ فرهنگ و در میان کتابخوانان، شمار «نویسندگان» برابر با «خوانندگان» باشد. همچنین وقتی اظهار نظر بعضی استادان ادبیات فارسی دانشگاه را میشنوم که میگویند با خواندن متون کهن ادب فارسی، توانایی در نوشتن و نویسندگی حاصل میشود، واقعاً از این همه ناآگاهی دچار حیرت میشوم. اگر اینگونه است که آنان میفرمایند، پس تمام استادان ادبیات فارسی قاعدتاً باید از نویسندگان بسیار توانمند معاصر باشند، چرا که بخش بیشتر عمر استادان ادبیات به تدریس و خواندن متون ادب فارسی گذشته است. حتی بعضی استادان، بیتردید بخشهایی از متون ادب فارسی را از حفظ دارند. باید پرسید از میان حتی همین استادانی که بخشهایی بسیار از متون ادب فارسی را در حافظه دارند، چند استاد میتوان نام برد که از زمرهٔ نویسندگان معاصر هستند؟ همچنین باید پرسید پس چگونه است که در میان استادان ادبیات فارسی و نیز از میان فارغالتحصیلان دورهٔ دکتری این رشته، کسانی یافت میشوند که حتی از نوشتن یک نامه و گزارش اداری ساده عاجز هستند؟ و سرآخر بسیار مایلم از استادانی که چنین نظرهایی اظهار میفرمایند بپرسم در نثر معاصر، بهلحاظ دایرهٔ واژگان و ساختار جملات، چقدر تأثیر متون کهن ادب فارسی را میتوان سراغ گرفت؟ امیدوارم این استادان، مستند و با نشاندادن شواهد در مقالات خود به این پرسشها پاسخ دهند.
خرمشاهی بهدرستی دریافته که نمیتوان بیمایگی و تهیمغزی را با رنگولعاب زبان پنهان کرد
نکتهٔ بعدی دربارهٔ توانمندی جناب خرمشاهی در نثرنویسی، خودآگاهی او به زیروبم هنر نویسندگی است. نوشتهها و مقالات ایشان در مسائل فنی و نظری نثر فارسی و اصول ترجمه و واژهگزینی (مانند آنچه در کتابهای سیر بیسلوک، ترجمهکاوی، و از واژه تا فرهنگ بهقلم آوردهاند) در واقع تبیینکنندهٔ دیدگاههای ایشان در نثرنویسی معاصر است. جناب خرمشاهی بهنظرم در عالم نثرنویسی نیز از صاحبنظران است؛ صاحبنظری که البته بهدرستی دریافته است نمیتوان بیمایگی و تهیمغزی را با رنگولعاب زبان پنهان کرد. دوری او از سرهگرایی و عربیزدگی، نشانهٔ آشکار این آگاهی اوست. اینکه او چقدر بر پژوهشگران بعد از خود تأثیر گذاشته است؟ فکر میکنم اصولاً در روزگار ما نتوان پاسخی روشن برای این پرسش یافت. یا لااقل من نمیتوانم پاسخی روشن بدهم. فکر میکنم دیگر دوران تأثیرپذیرفتن از اشخاص بهسر آمده است. تأثیرپذیری مستلزم محدودیت در اندیشه و شیوه است. وقتی گسترده اندیشید و متنوع مطالعه کرد، بدیهی است که نمیتوان از اندیشهای یا شخصیتی تأثیر پذیرفت. مجموعهای از آراء و نظرها، تفکر امروزیان را شکل داده است.
دربارهٔ آشنایی خود با خرمشاهی میگویید؟
با نام «بهاءالدین خرمشاهی» و آثارش نخستینبار در دوران تحصیل در دبیرستان و با مطالعهٔ مجلهٔ کیهان فرهنگی آشنا شدم. در آن سالها (۱۳۶۴ تا ۱۳۶۸) کیهان فرهنگی تنها مجلهٔ فرهنگی پربار و خواندنی بود که در تاکستان به دستم میرسید. نوشتههای جناب خرمشاهی در کیهان فرهنگی معمولاً در زمینهٔ نقد و معرفی کتاب و اگر خوب به خاطرم مانده باشد، در موضوع تفاسیر قرآن و حوزهٔ حافظشناسی بود. نخستین جذابیت این نوشتهها که مرا بهسوی خود میکشاند نام کوچک نویسندهاش، «بهاءالدین» بود که برایم «بهاءالدین ولد» (پدر مولانا جلالالدین) را تداعی میکرد. تا آن موقع ندیده بودم کسی نامش «بهاءالدین» باشد. اولین کتابی هم که از آقای خرمشاهی خواندم «ذهن و زبان حافظ» بود. البته چاپ نخست آن (نشر نو، ۱۳۶۱) که کمورق (حدود ۲۰۰ صفحه) و به قطع رقعی بود و در سفری به اصفهان (در مهر ۱۳۶۶) آن را خریده بودم. این اثر را در ۱۸ سالگی خواندم و امروز که حدود ۳۸ سال از خواندنش میگذرد، هنوز لذت مطالعهٔ آن بخشی از کتاب با عنوان «در حاشیهٔ کوی دوست» (نقد کتاب در کوی دوست شاهرخ مسکوب) زنده، در خاطرم مانده است. در سال اول دانشجوییام (۱۳۷۰) در رشتهٔ ادبیات فارسی دانشگاه تهران با آثار جناب خرمشاهی بیشتر آشنا شدم. فکر میکنم در همان سال اول یا دوم دانشجوییام بود که «زندگینامهٔ خودنوشت» او را در آغاز کتاب «سیر بیسلوک» خواندم و پی بردم که ایشان خلاف تصورم دانشآموختهٔ دورهٔ دکتری و استاد ادبیات فارسی در دانشگاه نیست و زادهٔ قزوین است. البته بعدها که با جناب خرمشاهی بیشتر صمیمی شدم و اغلب آثارش را خواندم، جایی دیدم که نوشته است: در سال ۱۳۴۴ وقتی دانشجوی دانشکدهٔ ادبیات بودم، روزی سر کلاس، استاد پورداود از من پرسید میدانی نام خانوادگیات، خرمشاهی، یعنی چه؟ به استاد گفتم فکر کنم تغییریافتهٔ «خوارزمشاهی» باشد. استاد پورداود گفت: کتاب خرمشاه مرا ندیدهای؟ گفتم خیر. بعدازظهر همان روز از کتابفروشی فروهر (در خیابان کاخ / فلسطین امروز) کتاب خرمشاه را خریدم و خواندم و متوجه شدم خرمشاه نام محلهای در شهر یزد است و اجداد من قاعدتاً باید اصالتاً از همین شهر بوده باشند که به قزوین مهاجرت کردهاند. بگذریم.
در دوران دانشجویی، ذهنیت خام و ناشیانهام معیار دانش و عیار تخصص و توانمندی را صرفاً در قالب مدرک دکتری و مقام استادی دانشگاه میتوانست تصور کند، و مطالعهٔ آن مصاحبهٔ جناب خرمشاهی بیتردید در چنین تصوری شدیداً خدشه و خلل وارد میکرد. همین هم سببی شد تا از استادانم دربارهٔ جایگاه علمی استاد خرمشاهی و اعتبار آثارش بپرسم. یادم هست از زندهیادان عبدالحسین زرینکوب و مظاهر مصفا و برات زنجانی و دکتر محمدعلی دهقانی در این موضوع پرسیدم. جملگی از بهاءالدین خرمشاهی ستایش و مطالعهٔ آثارش را توصیه کردند. از همان روزهای نخست دانشجویی، درک محضر نویسندگان بزرگ و استادان صاحبنام و مشاهیر عرصهٔ فرهنگ و هنر و دیدارشان، تا همین امروز هم جذابترین دغدغهٔ ذهنی و زندگیام بوده است.
با پرسوجو متوجه شدم جناب خرمشاهی چندان در مجامع فرهنگی حضور نمییابد و فقط او را در بعضی روزهای هفته میتوان در دفتر دایرةالمعارف تشیع دید. بهواسطهٔ دوستی که دانشجوی رشتهٔ فلسفه و از قضا قزوینی بود (امیر یوسفی) قرار دیداری برایم مقرر شد. خوب یادم هست آن روز، دو نفر از دوستان همرشته نیز در دیدار با استاد خرمشاهی همراهم بودند. ما زودتر از رسیدن استاد خرمشاهی به دفتر دایرةالمعارف رسیده بودیم. استاد کامران فانی را نیز بار نخست، همان روز دیدم که پشت میز دورهمنشینی وسط اتاق تنها نشسته بود و پوکی تفریحی به سیگارش میزد و کتابی را مرور میکرد. شاید نیمساعتی منتظر جناب خرمشاهی ماندیم تا بالاخره ایشان با کیف چرمی بسیار خوشدوخت در دست وارد اتاق شد. یادم هست بهمحض ورود، خطاب به همه با صدای بلند گفت: مخلص همهٔ دوستان. آن روز گفتوگوها خیلی محتاطانه گذشت. بهنظرم در ذهنش مدام در پی علت حضور ما سه نفر بود اما هرگز پرسش خود را به زبان نیاورد. بعد هم حرف کتاب «مرجعشناسی» دکتر ستوده را پیش کشیدم و گفت: کتاب را دیدهام و سلام مرا به دکتر ستوده برسانید. موقع بازگشت هم یک جلد از شیوهنامهٔ تدوین مقالات دایرةالمعارف تشیع را به من مرحمت کرد. سالها بعد که در انتشارات علمی و فرهنگی مشغول به کار شدم، در ماجرای بازنشر کتاب «پوزیتیویسم منطقی»، قرار شد کتاب را من یکبار دقیق بخوانم. در واقع آغاز دوستیام با جناب خرمشاهی و ارادتی بسیار که به او یافتم از همین کتاب شروع شد.
وقتی هم کتاب «فرار از فلسفه» ایشان منتشر شد، فکر کنم اولین کسی بودم که دربارهٔ این کتاب در مجلهٔ «بخارا» مقاله نوشتم. سرنوشت حرفهای من در عالم ویرایش و دانشنامهنگاری و نویسندگی در طی حدود ۳۰ سال گذشته، بارها و بارها خود را مدیون محبتها و بزرگواریهای وصفناکردنی جناب خرمشاهی دیده است. بسیار از حمایتها و تشویقهای او برخوردار شدهام و افتخار همکاری با او را در شورای علمی دانشنامهٔ فرهنگ، و در دانشنامهٔ حافظ و حافظپژوهان و چند مؤسسهٔ فرهنگی دیگر در کارنامهٔ خود داشتهام. هر بار هم سعادت حضور در محضرش را یافتهام، صفحاتی از روزنامهٔ خاطرات فرهاد میرزا معترضالدوله، حالوهوای دیگری به خود دیده است…
انتهای پیام