خانه برود اما متوجه شد ماشینش پنچر است. ظاهرا در همان لحظه قاتل به سمت وی هجوم برده و با چاقو، ضرباتی به او زده و فرار کرده بود. مرد کارخانه دار در حالیکه زخمی شده بود، از ماشینش پیاده شده و به سمت مردم رفته تا کمک بگیرد اما مقابل یک کافه، نقش زمین شده بود. کارکنان کافه که او را می شناختند به سمتش رفتند که به او کمک کنند و مرد زخمی قبل از آنکه بیهوش شود نام سه نفر را به آنها گفته بود. دو نفر از …
به گزارش خبرنگار گروه دین و اندیشه خبرگزاری شبستان ،معاونت قرآن و عترت وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی عصر سه شنبه 31 تیرماه میزبان حضور آیت الله نورمحمد نظری و همسر و پسرش بود. خانواده ای که در جریان جنگ تحمیلی دوازده روزه رژیم جنایتکار اسراییل به ایران، دو فرزند خود زهرا و محمد نظری را تقدیم انقلاب و کشور کردند و یک فرزند نیز در حالی که تنها دو روز از مراسم عقد ازدواجش می گذشت مجروح شد و به مقام جانبازی نایل گشت. …
د بود. این آیات مرگ را آسان می کند. ویرانگر اساس شرک، سید سوره بقره، قلعه ایمان و پایه یکتاپرستی است. بعد از وضو، 70 درجه مقام می بخشد. پس از نماز واجب، فاصله انسان با بهشت فقط مرگ خواهد بود. هنگام خروج از منزل، 70 هزار فرشته نگهبان شما خواهند بود و هنگام ورود، قحطی و فقر راهی به خانه تان پیدا نمی کند. پایان؛ یادآوری همیشه روشن آیت الکرسی، چراغی همیشه روشن در دل شب ها …
که در سال 1342 متولد شده بود، در سال 1363 و در سن 21 سالگی، در عملیات بدر به شهادت رسید. این دو برادر تنها با فاصله یک سال و چند روز، به شهادت رسیدند. وقتی مراسم ختم حاج رمضان برگزار شد، حسن آقا نیز در آن مراسم حضور داشت. پس از آن، برای شرکت در عملیات بدر اعزام شد و در 22 اسفند 1363، خبر شهادتش را به ما دادند. حدود هشت روز بعد، در فروردین 1364، پیکر پاکش به مشهد منتقل شد و در صحن آزادی …
مدافعان حرم و امنیت و سلامت؛ تا امروز، شهدای جنگ تحمیلی 12 روزه اسرائیل به ایران… یا جانبازانی که از دفاع مقدس و دیگر مقاطع انقلاب با تحمل درد و رنج فراوان جانبازی، با عشق جام شهادت را می نوشند و راهی می شوند و به کتاب تاریخ می پیوندند تا ما یاد آوریم که زمین، این مهد صالحان و شایستگان، هرگز از مجاهد خالی نخواهد ماند. هنوز داغ شهادت سردار دل ها، حاج قاسم ملت ایران و همه آزادگان جهان سرد …
به گزارش صد آنلاین ، این جنایت هولناک بهمن سال 1402 به پلیس اعلام شد. زن جوانی که خبر را به پلیس اعلام کرده بود گفت: شب قبل به همراه دخترم به خانه پدرم رفتیم و قرار بود صبح شوهرم به دنبالم بیاید. وقتی دیر کرد چند باری با او تماس گرفتم اما پاسخ نداد.نگرانش شدم و به خانه برگشتم اما به محض اینکه در را باز کردم متوجه بوی شدید گاز شدم به آشپزخانه رفتم و دیدم شیلنگ گاز پاره شده است و شوهرم هم در اتاق …
از او باقی مانده است. عباس علی در سن خیلی پایین به جبهه رفت. ولی حال و هوای او با شرایط سنی اش فرق می کرد. کاملاً پخته و اهل معنویت بود. شهید دیگر خانواده ما علی عزیزی است. از سوی اشرار در کردستان به شهادت رسید. خدا همه آنها را رحمت کند. ان شاء الله. کمرمان شکست! خرداد بود. ساعت حدود 11صبح بود، صبحانه خورده و در خانه تنها بودم. همسرم هم منزل نبود. دامادمان با من تماس گرفت و …
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، سپیده دم بیست و سوم خرداد 1404، در اولین تجاوز دشمن به حریم میهنمان که جنگی سراسری و آشکار را با حمله تروریستی و هدف قراردادن بزرگترین سرداران و معماران راهبرد اقتدار و امنیت نظامی و دفاعی ایران و دانشمندان و نخبگان هسته ای کشور، آغاز کرد و رذیلانه و شقاوتمندانه، بهترین و برجسته ترین فرزندان این ملت را که جلودار و قافله سالار عظمت این سرزمین بودند، به خون نشاند، تا راه پیشرفت و پیروزی را با فقدان این عزت آفرینان، برای همیشه سد کند، یکی از بزرگترین معماران راهبرد بازدارندگی دفاعی ایران، در کنار بلندآوازگانی چون رشید و سلامی و باقری و حاجی زاده و… نیز هدف حمله قرار گرفت و در خون طپید تا پیکر پاره پاره و از هم دریده اش، پرچم برافراشته استقلال و اقتدار این کشور امام حسین (ع) و عاشورا باشد. سردار سرلشکر شهید محمود باقری رکن آبادی که وعده های صادق 1 و 2 و 3 و انتقام سخت و پاسخ …
هم آمدند منزل ما و خبر شهادت احمد علی را اعلام کردند. مراسم تشییع و تدفین و ختم احمد با حضور حضرت آیت الله حق شناس و عباراتی که ایشان در وصف پسرم فرمودند خیلی عجیب شده بود. بعد از این که حضرت آقا این حرف ها را زدند، دوستان احمد هم آمدند و کراماتی که از او دیده بودند نقل کردند . عجیب این که پسر من در خانه که بود یک زندگی بسیار عادی داشت . تو را ز کنگره ی عرش می زنند صفیر… …
۱۴۰۴/۰۴/۳۰ – ۲۲:۰۴
ادامه می دهد: بعدها شنیدیم که حاج آقا به طبقه بالاتر رفته بودند تا تماس های ضروری برقرار کنند که در همان لحظه هدف حمله قرار گرفتند. ما تا ظهر همان روز از شهادت ایشان بی خبر بودیم؛ ظهر بود که خبر رسید حاج آقا دیگر در میان ما نیست. این روایت کوتاه، بخشی از حقیقت ناگفته ای است از شب های مقاومت و لحظات پرخطر فرماندهانی که امنیت و عزت ملت را بر آسایش و جان خویش مقدم دانستند. انتهای پیام/ …
با سلام و خسته نباشید، لطفاً خودتان را معرفی کنید. خب، همین اول بگویم که من به همکاران گفتم ما لایق این چیزها نیستیم. اگر کاری کردیم، وظیفه ذاتی ما بود. ممنون از سعه صدر شما، اما لطفاً خودتان را معرفی بفرمایید. من حامد بهرامیان، مدیر روابط عمومی دانشگاه علوم پزشکی کرمانشاه هستم. لطفاً در مورد شرایط آن روز خاص بگویید. باز هم تکرار می کنم که فقط بر حسب وظیفه، آنچه را که بوده می گویم. 26 خرداد، چهار صدای انفجار شدید شنیده شد. در ستاد مرکزی بودیم که دکتر سروش، رئیس دانشگاه، تماس گرفت و گفت: بیمارستان فارابی را زدند، یک تیم بیاور. صادقانه بگویم، بچه ها رفته بودند و ستاد کاملاً خالی شده بود. دیدم کسی نیست، خودم بلند شدم و رفتم. در شرایط تر …
داده و بار دیگر با همراهی منافقان، خاک ایران را مورد تجاوز قرار دادند. سردار غلامعلی رشید که در حمله رژیم صهیونیستی در سحرگاه بیست و سوم خرداد 1404 یعنی حدود یک ماه پیش، پس از عمری مجاهدت به شهادت رسید، خاطره ای شنیدنی و متفاوت را از آن روزها بیان کرده که می خوانیم: 48 ساعت قبل از اعلام رسمی پذیرش قطعنامه 598 از رسانه ها، در محل ریاست جمهوری جلسه ای در این باره تشکیل شد. از فرماندهان …
صبحانه دوستان محل کارم که شیفت بوده اند بگیرم. نان خرید. او را رساندم. خداحافظی کردیم. به خانه برگشتم. مادرش گفت: معین امروز خیلی خوشحال بود. گفتم: من هم وقتی در سپاه بودم، کنار رفقایم همین حس را داشتم. روایت خبر شهادت صدای پدر لرزان می شود و لحظه های آخر گفتگو را چنین روایت می کند: روز چهارشنبه، وقت اذان ظهر، یکی از دوستان کرمانشاهی مقیم تهران تماس گرفت و …
روز گذشته بود که انگار سعید و خانواده اش متوجه سرقت طلاها شده بودند و از من که به خانه شان رفت و آمد داشتم، شکایت کردند و اینجوری منی که سابقه دار نبودم، قبل فروش طلاها و جیب زدن پول، دستگیر شدم و حالا باید چند سال در زندان بمانم. وی ادامه می دهد که من نمی دانستم طلاها چند گرم هستند، چون هنوز برای فروش آنها اقدامی نکرده بودم اما به گفته پلیس، این طلاها 5 میلیارد تومان قیمت داشته اند. به گفته افسر این پرونده، متهم پس از اعتراف به سرقت و کشف طلاها از مخفیگاهش روانه دادسرا شد. …
. با پرچم های ایران به سمت محل حرکت کردند مگر می شود بدون پرچم، به محراب شهادت سرباز ایران پا گذاشت. شابلون هایی در دستشان بود با اسپری روی در با رنگ سبز نوشتند جانم فدای ایران تا همه بدانند اینجا خانه کسی است که جانفدای ایران بود. نوشتند ما ملت حسینیم تا همه بدانند نوکر حسین در راه حسین به اربابش حسین پیوست. برای مشاهده سایر ویدیوهای خبری کلیک کنید. …
…. چرا اجازه نمی دی به جبهه برود؟ بعد از صحبت کردن زیاد، بالاخره رضایت داد گفت: معرفی نامه اش را امضا می کنم. بعد از امضا کردن به پسرم دادم. گفت این امضای کیست؟ گفتم: “امضای پدرت است حالا با رضایت دادن پدر و مادرت به جبهه برو. غلامرضا آن معرفی نامه را بوسید، روی چشمانش و سپس قلبش گذاشت و گفت: خدایا شکرت، که ناامیدم نکردی. همان شب ساعت 4 بود به پسرم گفتم: حالا با خیال راحت بخواب. گفت …
صدایی مادرانه گفتند شما هم مثل امین عباس من. دانشجویان با شور و اشتیاق از همسر مکرم شهید رشید خواستند تا از سردار و امین عباس بگوید. من نیز از ایشان خواستم تا وسائل شهید و امین عباس را در اختیارم برای عکاسی قرار دهد، اما ایشان با همان لحن مهربان و آرام گفتند دخترم خانه ما را به بدترین نحو ممکن بمباران کردند چیز زیادی باقی نمانده است. به من گفته اند مختصر وسائلی جمع کرده اند که همان هم هنوز …
/> پرونده ات نشان می دهد که سابقه داری؟ برایم پاپوش درست کردند. 10کیلو شیشه داخل ماشینم قرار دادند که دستگیر شدم. دادگاه حکم اعدام مرا صادر کرد که مدتی بعد مورد عفو قرار گرفتم. حکم اعدام شکسته شد به حبس ابد. کمی بعد هم حبس ابد شکسته و تبدیل به 10سال زندان شد. 10سالی زندان بودم و بعد آزاد شدم.
نمی شناختم روزی که با هم در مسیر بودیم آنقدر صمیمی با ما صحبت کرد که شیفته اخلاق و منش او شدم. در مأموریت بودیم نمی دانم صحبت از چه شروع شد شهید طوماری برگشت و یکباره گفت دوستان یادتان هست سردار سلیمانی چه می گفت، او می گفت خدایا مرا پاکیزه نگه دار این را گفت و رفت دقیقاً برادرم مانند حاج قاسم به شهادت رسید و از او تنها دستی که انگشتر به دست داشت باقی مانده بود. پدر و مادرم در ایام جنگ به …
به گزارش خبرنگار دانشگاه خبرگزاری دانشجو، جمعی از دانشجویان دانشکده علوم پزشکی دانشگاه شهید بهشتی، با حضور در منزل سردار سپهبد شهید غلامعلی رشید، فرمانده قرار گاه خاتم الانبیاء سپاه پاسداران انقلاب اسلامی که در حمله اخیر رژیم صهیونیستی به خاک کشورمان به درجه رفیع شهادت نائل آمد، با خانواده این شهید دیدار و گفت و گو کردند. همسر شهید سپهبد غلامعلی رشید با بیان نکاتی درباره ویژگی ها و …
به حضور و کمک ما نبود. مغازه را بستیم و به خانه برگشتیم. خانه من در همین حوالی مغازه است و نه فامیلی دارم در شهرستان و نه جایی برای فرار کردن و دور بودن از تهران. شب های اول نمی توانستم از تصور حمله مجدد بخوابم و هرروز چند ساعت فقط به آن روز تلخ فکر می کردم. هنوز هم بعضی شب ها خواب های وحشتناکی از آن روز می بینم و با وحشت از خواب می پرم. نمی دانم این وضعیت تا کی ادامه دارد. بعد از گذشت …
: در جلسه گذشته تا آنجا پیش رفتیم که جنابعالی به عنوان سفیر ایران به افغانستان اعزام شدید. لطفاً بفرمایید که اصلاً چطور شد که این مأموریت را پذیرفتید؟ پاسخ: یک روز آقای آرام، وزیر امور خارجه وقت، با من تماس گرفتند و گفتند کاری با من دارند و خواستند که به دیدارشان بروم. آن روز گرفتار بودم و نتوانستم بروم، اگر اشتباه نکنم، روز تعطیل هم بود. دو سه بار دیگر هم تماس گرفتند و من باز هم عذر …
…. برادر شهید اسلامی با حسرت ادامه می دهد: محمد سال 98 ازدواج کرد و ثمره ازدواجش یک پسر به اسم امیرعلی چهار ساله و یک دخترش به نام نورا است که یک و نیم سال دارد. از برادر شهید می خواهم لحظه شنیدن خبر شهادت برادرش را برایم تعریف کند که می گوید: واقعیتش ما خبر نداشتیم که شهید شده است، خواهرم ساعت پنج صبح همان روز جمعه بیست وسوم تیر به بنده زنگ زد و گفت: خانه خراب شدیم …
، اقتصادی و آسایش آن هاست؟ یا حتی اگر به نان شب هم محتاج باشیم، باز کتاب می خریم؟ البته باید متذکر شوم که شانس و اقبال به من رو کرده است؛ خانواده ام در بخش کتاب خوانی، همچنان همراه من اند و گام های استوار برمی دارند. یک مثال ساده از زندگی شخصی برای مخاطبان اهل کتاب بزنم؛ دلیل آشنایی با همسرم، همین کتاب بوده است و همیشه موقع خرید آن، هر دو ذوق و شوق کودکانه ای در خانه به پا می کنیم. او …
نویسنده این کتاب را ببینم. نماینده ولی فقیه در استان قزوین عنوان کرد: آن ها هم پشت تلفن گفتند در فلان تاریخ و فلان ساعت تشریف بیاورید اینجا همدیگر را ببینیم، من هم خوشحالم شدم و در تاریخ مقرر بر سر قرار حاضر شدم، با این امید که علی بن ابیطالب(ع) را ببینم! وی بیان کرد: رفتم و خودم را معرفی کردم، آن ها تحویلم گرفتند و برایم توضیح دادند که علی بن ابیطالب(ع) داماد و نزدیک ترین …
، 10 دقیقه بعد فاجعه رخ می داد.آن روز حدود 20 کودک در مهد حضور داشتند. مدیر مهد که فردی بسیار هوشیار است، اگر این تصمیم به موقع را نمی گرفت، ما شاهد فاجعه ای انسانی در تهران بودیم. درباره شایعه تماس موساد یا نیروهای امنیتی داخلی برای تخلیه مهدکودک، نظرتان چیست؟ آیا با امکانات فنی و مخابراتی و مثلا لیست تماس ها، نمی شود واقعی یا جعلی بودن خبر را مستند به مخاطب ارائه کرد؟ این …
. تلاش برای نجات خانواده من دو دختر دارم؛ مریم و زهرا که او را در خانه نجمه صدا می کردیم، مریم دختر کوچکترم را صدا زدم، کمک خواست، بخشی از کمد و وسایل رویش افتاده بود. ساعت 3:20 دقیقه صبح و هوا کاملاً تاریک بود؛ آوار را کنار زدم و بلندش کردم، بعد متوجه شدم اتاق کلاً پنجره ندارد و تخت و تشک تقریباً نیم متری از پنجره بیرون افتاده بود. هوا تاریک بود و واقعاً خدا کمکم کرد، اگر بی …
کار کم بگذارم یا از زیرش در بروم. اگر بدهی داشت، تا زمان پرداخت آن، آرام نمی گرفت. از دوران سخت خدمت او و مأموریت های پرتنش پرسیدم. همسر شهید پاسخ داد: در عملیات وعده صادق 2 که سال گذشته در حوزه موشکی انجام شد، حدود 6 یا 7 روز به خانه نیامد. من با دخترانم ستایش (16 ساله) و فاطمه زهرا (8 ساله) تنها بودم. او فقط در تماس های کوتاه، از سلامتی خود خبر می داد. آرزوی شهادت داشت و دائم می گفت برایم دعا کن …
ورود هر فردی به شغلش داستان مجزایی دارد. شما چند سال است باغبانی می کنید و چطور شد سر از معاونت صدا در آوردید؟ من سعید حشمتی هستم. از سال 96 در حوزه فضای سبز مشغول به کارم. سه سال است که در معاونت صدا فعالیت می کنم. کار من رسیدگی، نگهداری، تکثیر و سمپاشی گل های آپارتمانی است. البته رشته ام چیز دیگری بود؛ کاردانی مکانیک داشتم. شرایط شغلی در حوزه قبلی ضعیف شد و وارد این کار شدم. کم کم علاقه مند شدم و بعد هم کشاورزی خواندم. هر چه بیشتر جل …
مقایسه با افراد عادی کارهایش چند روز زمان بیشتری لازم داشته باشد. پریا در جنگ 12 روزه در منطقه 3 تهران، در آپارتمان پدری اش تنها می ماند تا روزی که هشدار تخلیه این منطقه می رسد. از آن روزها چنین می گوید: شب اول در آشپزخانه بودم که صدای انفجارها را شنیدم. اول گمان کردم رعدوبرق است، اما بعد متوجه شدم که انفجار است. اولین کاری که کردم، این بود که به سرعت خودم را به گوشه ای از خانه رساندم …
source