ساخت سریالی چنین جسورانه، جرأت خاصی میطلبد. در این اثر تازه، «ریا سیهورن» (بازیگر سریال Better Call Saul) تنها شهروند آمریکایی است که در برابر ویروسی بیگانه مصون مانده است؛ ویروسی که همهی مردم جهان را به اوج خوشبختی میرساند – و نتیجه، تماشایی تلخ و سیاه اما به طرز غریبی خندهدار است.
به گزارش انتخاب و به نقل از theguardian؛ حتی با وجود نام «وینس گیلیگان» بهعنوان خالق سریال، پلوربیوس – که در نمایشگر با نگارش Plur1bus ظاهر میشود تا اشارهای ظریف به شعار غیررسمی ایالات متحده، یعنی «E pluribus unum» («از میان بسیاری، یکی») داشته باشد – در نگاه نخست اثری سبک و مفرّح به نظر میرسد. تصور میکنید کسی که دو دههی گذشته را در دنیای تیره و سنگین Breaking Bad، Better Call Saul و El Camino گذرانده، دیگر وقت استراحتش رسیده است.
شاید گیلیگان با این داستانِ ویروسی فضایی که سراسر جهان را فرا میگیرد و همه را خوشحال، آرام و بهمعنای واقعی کلمه متحد میسازد (بهگونهای که افکار، دانش و خاطرات همه برای همگان در دسترس است و مردم دیگر از «من» سخن نمیگویند، بلکه هنگام حرف زدن خود را «این فرد» مینامند)، به ریشههای دوران X-Files خود بازگشته است. همه مهرباناند، صلحی جهانی برقرار شده است. اما حالا سؤال این است: با «کارول» (ریا سیهورن) چه کنیم؟
کارول نویسندهای میانسال است؛ ستارهی پرفروش رمانهای عاشقانه و خیالانگیز، زنی ثروتمند، تحسینشده و محبوب میان صدها هزار طرفدار – اما در جهانی چنین شاد، بهاندازهی یک انسان بدبین، بهشدت بدخلق و ناراضی. و کارول تنها فردی در آمریکاست که در برابر این ویروس ایمن مانده است. لابد قرار است این موقعیت، به طنزی خندهدار بینجامد؟
نه، اصلاً. گیلیگان همچنان قصد دارد به مسائل اجتماعی و فرهنگی بپردازد. نیاز به جسارتی واقعی دارد تا در سال ۲۰۲۵، مخصوصاً اگر شهروندی غیرـمَگا (غیرطرفدار ترامپ) در آمریکا باشید، با خود بگویید: «بله، اما آیا وحشتناکتر نبود اگر همه با هم کنار میآمدند؟» و دقیقاً همین کاری است که گیلیگان کرده است.
اجرای این ایده شاید بینقص نباشد – پلوربیوس روندی آرام دارد که گاهی بیش از حد کند میشود، و بازیگر درخشانش، سیهورن، در برخی صحنهها ناچار است درجا بزند – اما جسارت طرح چنین پرسشی واقعاً خارقالعاده است.
«برای کارول، آرمانشهر کابوسی است»
برای کارول، این «یوتوپیا» کابوسی تمامعیار است، و این واقعیت که همسرش «هلن» (میریام شور) در اثر ابتلا به ویروس از دنیا رفته – همانند میلیونها نفر دیگر در سراسر جهان – این کابوس را عمیقتر میکند.
درحالیکه تودههای لبخندبهلب با شور و اشتیاق میکوشند هر نیازی از او را برآورده کنند، تمام نگاهها بر کارول دوخته شده است. او با التماس از آنان میخواهد دست بردارند، اما آنها با نیتی بهظاهر خیرخواهانه در تلاشاند «درمان» مصونیت او را بیابند تا بتوانند او را نیز به جمع خود ملحق کنند. شعارشان مدام تکرار میشود: «ما فقط میخواهیم کمکت کنیم، کارول.» جملهای که هرچه میگذرد، رنگ و بوی تهدیدناکتری میگیرد.
رئیسجمهور جدید، که پیامهای تلویزیونی خود را تنها برای او پخش میکند، اطمینانش میدهد: «این حملهی فضایی نیست.» و او فریاد میزند: «به جهنم که نیست!» – واکنشی که کاملاً حق دارد داشته باشد.
از اینجا، داستان به تأملی فلسفی دربارهی چیزی بدل میشود که وقتی همگان همنظرند، از دست میرود. وقتی تنها یک ذهن وجود دارد و هیچ تفاوتی نیست – آیا هنوز انسانیم؟
کارول از نیروی کندوی ذهن جمعی استفاده میکند تا خواستهاش را برآورده کنند: او میخواهد هر شخص انگلیسیزبانی را که در برابر ویروس مصون مانده، ببیند. بهزودی با گروه کوچکی از افراد روبهرو میشود که برخی از زندگی بهعنوان «نمونهای نادر و ویژه» لذت میبرند، و برخی دیگر تنها آرزوی بازگشت نزد خانوادههای خود را دارند – بدون خشم و مقاومت کارول نسبت به ازدسترفتن فردیت. او نمیتواند آنان را قانع کند که چه چیزی وحشتناک است؛ شاید مشکل از خودش باشد؟
آنها از او میپرسند: «آیا بهتر نیست، آسانتر نیست، که رها شوی؟» بعضیها میتوانند چنین کنند. بعضیها نه. و کارول از آن دستهی دوم است – تا عمق جان.
گیلیگان با دقت، شخصیتها و گرههای تازهای به داستان میافزاید، اما در هر لحظه بشقابهای سنگینی از پرسشهای بنیادین را در هوا نگه میدارد: دربارهی حقوقی که تصور میکنیم داریم؛ حقوقی که فکر میکنیم غیرقابلسلباند، اما معلوم میشود اینطور نیست؛ دربارهی وظیفهی اخلاقی ما در برابر دیگران؛ و بسیاری پرسشهای دیگر.
هر بار که کارول با خشم فریاد میزند، ذهن جمعی دچار فروپاشی میشود و نتیجه، مرگ حدود ۱۰ میلیون نفر است – اما آیا این بدان معناست که او باید تسلیم شود؟
آیا افراطگرایی، ذاتاً شر است؟ اگر حتی نوع ظاهراً نیکخواهانهی آن – یعنی «همه خوشحال باشند!» – به رنج کسانی منجر شود که نمیخواهند یا نمیتوانند همراه شوند (و چه برسد به تأثیری که چنین وضعی بر توان پیشرفت یک تمدن دارد)، آنگاه دربارهی سایر اشکال افراطگرایی چه باید گفت؟
پلوربیوس همچنین بهشکلی درخشان بهعنوان پرترهای از «زنانگی در میانسالی» و تمثیلی از «روابط آزاردهنده» عمل میکند. از کارول خواسته میشود احساساتش – بهویژه خشمش – را سرکوب کند، غرایزش را نادیده بگیرد، تجربیاتش را بازتفسیر کند و مدام باور داشته باشد که دیگران خیر او را میخواهند؛ حتی زمانی که شواهد خلاف این را نشان میدهند.
او سخن میگوید و کسی نمیشنود. تکرار میکند و کسی باورش نمیکند. فریاد میزند و به او میگویند آرامتر رفتار کند.
پلوربیوس پر از دیالوگهای عالی و لحظاتی طنزآمیزِ سیاه است، اما اثرِ فرار از واقعیت نیست. تقریباً بهاندازهی خودِ زندگیِ واقعی تیره و تلخ است.
source