به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، شاید وقتی واژه جنگ و یا جنگیدن را بشنویم خیلی به موقعیتی که آن لحظات رخ می دهد فکر نکنیم و یا شاید از بیرون گود بنشینیم و بگوییم اگر ما هم بودیم می رفتیم. این روزها که حماسه طوفان الاقصی پیش رویمان قرار دارد و صحنه های عجیبی می‌ بینیم حتی اگر منقلب هم شویم باز نمی توانیم حس واقعی فردی که در میانه آتش جنش را کف دست گرفته درک  کنیم. 

گاهی زیبایی مقاومت کردن در مقابل ظلم و جهاد در راه خدا به همین است که فردی علی رغم یک ترس طبیعی که در وجود هر انسانی وجود دارد، و دوست داشتن جانش مقابل دشمن ایستادگی کند. 

با دیدن این فریم از عکس های بهرام محمدی فر که در خوزستان، حوالی حمیدیه، ده خرما، همراه گروه جنگ‌های نامنظم دکتر چمران در  پاییز 1359 ثبت کرده است،  معانی زیادی به ذهن متبادر می شود. اما خودش ماجرای ثبت آن را اینطور روایت می کند: 

من می‌ترسیدم، ولی راستش را هم نگفتم. دکتر چمران از من پرسید: با ما بیایی نمی‌ترسی؟

از بیم آن ‌که مرا با خودشان نبرند، تنها تجربۀ دیدن فیلم‌های سینماییِ جنگی‌ را برایش گفتم و او هم مرا با خود برد. در راه بازگشت، از ترس تک‌تیراندازها تقریباً نیم‌خیز می‌آمدیم. اما تیربارچی جلوی من بی‌هیچ ملاحظه‌ای، خرواری از آهن را در پناه تابش آفتاب و در میان علفزار بر دوش می‌کشید و می‌دوید.

من می‌ترسیدم، و اگرچه آن روز مصطفی چمران این را به رویم نیاورد، اما عکسی که از آن تیربارچی گرفته‌ام، امروز ترس مرا فریاد می‌زند. اضطرابی که حاصلش، فاصلۀ امروز من با آن‌ها شده است…

دفاع مقدس , شهید , شهید چمران ,

انتهای پیام/

source

توسط postbin.ir