محمدکاظم کاظمی به بارخوانی شعری از خلیل‌الله خلیلی شاعر مطرح افغانستان پرداخته است.

به گزارش ایسنا، محمدکاظم کاظمی، شاعر افغان ساکن ایران، نوشته است: «از برادر به برادر
 پیام به ملّت بزرگ ایران‌
 پاره‌ای از یک قصیدهٔ شادروان خلیل‌الله خلیلی

توضیح: استاد خلیل‌الله خلیلی شاعر بزرگ افغانستان این قصیده را در سال‌های جنگ و جهاد افغانستان، خطاب به ملت بزرگ ایران سروده بود. در آن زمان که افغانستان در خون و آتش می‌غلتید.

اکنون و در این رویارویی سهمگین ملت ایران با بزرگ متجاوز قرن به کشور و ملت ایران، بازخوانی این قصیده به‌جا می‌نماید، از باب همدلی و همسویی‌ای که شاعر بزرگ افغانستان در قریب به چهل سال پیش ندای آن را داده بود.

در این قصیده به خصوص آن قسمت در این روزها بسیار مصداق می‌یابد که شاعر اهداف و نیات قدرت‌های استکباری را در مورد این منطقه بیان می‌کند، آن فرازی که با این بیت شروع می‌شود «بر آن سر است ابرقدرت خدانشناس…» تا آخر شعر.

کشور ایران و مردم آن، محبوب قلوب اهالی این تمدن بزرگ‌اند. البته که همهٔ ما ناروایی‌ها هم دیده‌ایم و تلخی‌ها و ناکارآمدی‌ها. ولی چنان که خود باری گفته بودم که «اگرچه مزرع ما دانه‌های جو هم داشت…» ما باید فهم و درک تفکیک داشته باشیم و اقلیت‌ها را به اکثریت تعمیم ندهیم، همچنان که از دیگران این انتظار را داریم. آن‌هم به خصوص در زمانه‌ای که یک خطر بزرگ، این تمدن را تهدید می‌کند، فراتر از گرایش‌های سیاسی و حکومت‌ها و نهادهای رسمی و غیررسمی.

 بخشی از قصیدهٔ استاد خلیلی

به پیشگاه تو، ای ملّت خجسته‌! سلام‌
ز ملّتی که شده صبح روشنش چون شام‌

سلام ملّت همدرد و همدل و هم‌کیش‌
شریک شادی و انباز محنت و آلام‌

دو شاخه‌ای که برآورده سر ز یک گلشن‌
دو بازویی که بُوَد متّصل به یک اندام‌

دو تن‌، و لیک به یک قبله رویِ دل کرده‌
دو صف‌، و لیک به یک خانه بسته‌اند احرام‌

به بام خانه همسایه چون فتد آتش‌،
به‌حکم کیش‌وخرد خواب‌غفلت است حرام‌

بر آن سر است ابرقدرت خدانشناس‌
که زیر پرچم وی خم شود جهان به تمام‌

چنان کند که ز خدمتگران دیر و حرم‌
نمانَد آن‌که ز دین خدای گیرد نام‌

به باد فتنه کند گل‌، چراغِ شاه چراغ‌
به توپ ظلم کند رخنه خوابگاه امام‌

دگر به مشهد قدس رضا نیاید صبح‌
صدای غلغل توحید از منارهٔ جام‌

دگر به ملک سنایی کسی نجوید راه‌
دگر ز دفتر سعدی کسی نگیرد کام‌

کنند خرمن و آتش زنند در مصحف‌
مهین کلام خدا، ذوالجلال والاکرام‌

برند یکسره آثار باستانی تو
نه سر بماند و افسر، نه جم بماند و جام‌

کفن به حیله ربایند از تن پرویز
کلَه به مکر ستانند از سر بهرام‌
(قصیده طولانی است و متن کامل آن را می‌شود در دیوان شاعر یافت.)

 انتهای پیام 

source

توسط postbin.ir