یکی از روش‌های مهم در نوشتن یک داستان ادبی رعایت «زمان روایت» در قصه است؛ داستان کی اتفاق می‌افتد؟ در گذشته چه اتفاقی بر زمان حال تاثیر گذاشته است؟ این تاثیر در زمان حال چه نتایجی دربر داشته است؟ چگونه در یک داستان واحد می‌توانیم از حال به گذشته برویم و برگردیم اما داستان ریتم خود را از دست ندهد؟ جزییات یک رخداد را در یک زمان محدود چگونه شرح دهیم تا داستان ما آهنگ خود را حفظ کند؟ این‌ها نکاتی است که جانت بارووی در کتاب «فن داستان‌نویسی» به آن‌ها پاسخ داده است.

به گزارش ایسنا، جانت بارووی در میان دانشجویان و علاقه‌مندان به ادبیات داستانی در غرب چهره‌ای شناخته‌شده است. بنا به گفته برخی، او در کتاب «فن داستان‌نویسی»، همان کاری را با ادبیات معاصر انجام داد که ارسطو در «فن شعر» برای درام کلاسیک یونان در زمان خود. او در این کتاب چیزی را تجویز نمی‌کند بلکه فقط آنچه را در فن داستان‌نویسی موثر است و آنچه را تاثیری ندارد توصیف می‌کند. مطلبی که در پی می‌آید خلاصه بخشی از این کتاب است درباره روایت زمان در آثار ادبی.

چگونگی کارکرد زمان در داستان

 هنگامی که به یک مجسمه نگاه می‌کنیم، مقدار زمانی که انتخاب می‌کنیم تا آن را تماشا کنیم به خود ما مربوط می‌شود. مثلا از زمان ورود به گالری تا وقت تعطیلی به تندیس «داوود» اثر میکل‌آنجلو (میکل‌آنژ) نگاه می‌کنیم؛ درحالی که هنرهایی که مبتنی بر زمان هستند، مانند فیلم، زمان معینی دارند که انتخاب آن در اختیار ما نیست.

ادبیات دقیقا به هیچ‌کدام از این دو مثال شباهتی ندارد. مثلا همانند تماشای یک مجسمه، در بیشتر مواقع می‌توانیم انتخاب کنیم که چه مدت کتابی را بخوانیم. ممکن است خواندن کتابی ۱۰ ساعت زمان ببرد، آن مدت زمان شاید بین چند روز یا حتی چند ماه طول بکشد؛ بستگی دارد که هر چند وقت یک‌بار مطالعه می‌کنیم و سرعت خواندن ما چقدر است.

زمان روایت چیست؟

اما کارکرد زمان در درون خود زمینه یک اثر داستانی چیست؟ داستانی که ۲۰ دقیقه برای خواندن زمان نیاز دارد، ممکن است واقعه‌ای را که در چند ثانیه رخ داده است روایت کند. به عنوان نمونه:

۱ – داستان «گلوله‌ای در مغز»، نوشته توبیاس وولف، زندگی شخصیت اصلی داستان را از نگاه خود او، فقط در مدت زمانی تعریف می‌کند که گلوله در حال گذشتن از میان جمجمه او است.

۲ – یا در مقابل، برای خواندن داستان کن لیوز با نام «باغ‌وحش کاغذی» فقط ۲۰ دقیقه زمان نیاز داریم؛ درحالی که خود داستان زمانی به مدت ۳۰ سال را روایت می‌کند.

بنابراین، روایت زمان در ادبیات داستانی در اصل جریانی نوسانی است میان فشردگی یا گستردگی زمان نسبت به زمان واقعی برای خواننده.

با در نظر گرفتن این عناصر بنیادین زمان داستانی، بارووی برخی از راهکارهای روایت زمان را که امکان دستکاری زمان در خود زمینه داستان را ممکن می‌کند مطرح کرده است.

خلاصه‌گویی و صحنه‌پردازی

دو روش اصلی برای روایت زمان داستانی وجود دارد.

۱ – نخست خلاصه‌گویی است که مدت زمان طولانی را در چند صفحه به صورت کوتاه بیان می‌کند.

۲ – روش دوم صحنه‌پردازی است که یک دوره کوتاه را در مدت زمان طولانی روایت می‌کند.

هدف روش خلاصه‌گویی، ارائه اطلاعات، مشخص کردن انگیزه شخصیت، مدیریت سرعت بیان داستان و عبور گذرا از میان صحنه‌های داستان است. در مقابل، در صحنه‌پردازی، داستان با بیان جزء به جزء نقاط عطف کلیدی داستان به خوانندگان اجازه می‌دهد تا در هر لحظه روایت حضور داشته باشند و آن‌ها را با تمام حواس پنج‌گانه تجربه کنند.  

به گفته بارووی، خلاصه‌گویی را می‌توان به «ملاتی که ساختمانی را سرپا نگه می‌دارد» تشبیه کرد و صحنه‌پردازی را شبیه «آجرهایی که یک به یک ساختمانی را می‌سازند».

اگر بخواهیم خواننده را از نظر احساسی تحت تاثیر قرار دهیم، ناچار خواهیم بود تا جایی که می‌توانیم بیشتر داستان را در تعداد صفحات ممکن روایت کنیم. کمتر چیزی وجود دارد که به اندازه کشف، تصمیم یا عملکرد شخصیت داستانی که زندگی او را برای همیشه تغییر می‌دهد، جذابیت داشته باشد؛ به‌علاوه، هنگامی که بتوانیم تمامی داستان را در صحنه‌ای بگنجانیم، بعید به‌نظر می‌رسد که کوتاه کردن روایت بتواند خواننده را تحت تاثیر قرار دهد زیرا لحظات کلیدی به صورت دراماتیزه بیان نمی‌شوند.

پس، دو زیرگونه برای خلاصه‌نویسی پیشنهاد می‌شود: وابسته به شرایط و به ترتیب.

۱ – خلاصه‌نویسی وابسته به شرایط  زمانی استفاده می‌شود که بخواهیم بگوییم چگونه رویدادها در دوره زمانی خاص به‌طور ضمنی اتفاق افتاده‌اند. هنگام نوشتن به این روش حالت جملات شرطی را به‌کار می‌گیریم؛ به عنوان مثال: «او شاید/احتمالا/ممکن بود کاری را انجام دهد».

۲ – در خلاصه‌نویسی به ترتیب، توالی رویدادهایی مرتبط را به ترتیب و فشرده بیان می‌کنیم؛ مثلا می‌گوییم: «او این کار را انجام داد و سپس آن کار را … و در آخر کاری دیگر».

بارووی پیشنهاد می‌کند، برای اینکه بفهمیم چه زمانی باید هر کدام از این روش‌ها را استفاده کنیم، باید به ذهن خودمان مراجعه کنیم و ببینیم که چگونه خاطرات را ترسیم می‌کند و به تصویر می‌کشد.

 صفحه سفید

برخی اوقات نیاز داریم تا صحنه‌ای را به صحنه‌ای دیگر منتقل کنیم اما میان دو صحنه چه اتفاقی می‌افتد به داستان ربطی پیدا نمی‌کند؛ بنابراین، پرشی خواهیم داشت به زمان، مکان و نظرگاهی جدید. در سینما این کار را با روش «کات» یا برش انجام می‌دهند. در ادبیات داستانی ما چنین انتقال صحنه‌ای را با روش صفحه سفید بر روی کاغذ انجام می‌دهیم. خیلی راحت صحنه‌ای جدید یا اتفاق بعدی را آغاز می‌کنیم.

شاید غیرمنطقی به‌نظر برسد اما هنگام استفاده از صفحه سفید باید از به‌کارگیری زبان انتقالی مثل «مدت‌ها پیش بود که …» خودداری کنید؛ زیرا چنین زبانی که برای هدایت و راهنمایی خواننده استفاده می‌شود، بی‌ربط است و اغلب این فکر به ذهن می‌رسد که نویسنده درباره هوش خواننده شک دارد. بنابراین، درحالی که عبارت «سه ساعت بعد …» ممکن است برای داستان باب اسفنجی کارایی داشته باشد، در حالت انتقالی در داستان ادبی توهین به خواننده محسوب می‌شود.

بارووی به‌جای صفحه سفید برای حالت انتقال صحنه و زمان روش دومی به‌نام «مونتاژ» را پیشنهاد می‌کند. مونتاژ نوعی روش پیوندی بین خلاصه‌نویسی و «کات به …» سینمایی است. اگرچه این روش شرایط خاص یا توالی رویدادها را فشرده نمی‌کند، با استفاده از جزییات سریع در برداشت‌های ذهنی (امپرسیونیستی) چشم‌اندازی چرخشی (پانورامایی) از رویدادها در فضا و زمان داستان ایجاد می‌کند.

به عنوان نمونه:

۱ – در یک حالت انتقال صفحه سفید ممکن است بخوانید: «جان لباس‌های خود را برای سفر آماده کرد؛ آن را چک کرد و دوباره بررسی کرد. او همه چیزهای لازم را داشت.» (صفحه سفید) «فلوریدا از آنچه تصور می‌کرد سردتر شده بود ….»

۲ – در حالی که در حالت انتقال مونتاژ می‌خوانید: «لباس‌ها و تی‌شرت‌های تابستانی کاملا تا شده بودند. جست‌وجوی بالش برای یافتن آن نقطه سرد پنهان. شتابان برای رسیدن به‌موقع فقط برای تاخیر نداشتن. سوار شدن. آشفته. سرمست. پیاده شدن از هواپیما. نسیمی سرد و استخوان خردکن.»

اینکه کدام روش را شما انتخاب می‌کنید، صفحه سفید یا مونتاژ، همه به خلاقیت شما بستگی دارد.

بازگویی گذشته

درحالی که خلاصه‌گویی و صفحه سفید به ما این توانایی را می‌دهند تا از زمان حال به آینده بپریم، مرور گذشته به ما اجازه می‌دهد تا به عقب برگردیم تا زمان حال را تکمیل کنیم. هرچند، نویسندگان اغلب از مرور گذشته به‌عنوان فرصتی باری به هر جهت استفاده می‌کنند نه با هدف یافتن راه‌کارهایی برای ارائه اطلاعات درباره شخصیت‌پردازی و گفت‌وگو در زمان حال.

همان‌طور که گفتیم، ظرافت در انتقال‌های نمادین مکان و فضای خالی لازم است ولی هنگام به‌کارگیری بازگویی گذشته، به کمی لطافت هم نیاز داریم.

– لازم نیست با نوشتن مثلا «دایو به گذشته فکر کرد و …» با اعصاب خواننده بازی کنید.

– به جای آن، بهترین کار، استفاده از یک محرک یا یادآوری آنی یک نکته در زمان حال برای آغاز بازگویی گذشته است؛ یعنی، محرکی که به خاطره تلنگری بزند. به‌طور معمول، یادآوری، نوعی حس‌گر است: بو، مزه و تصویر.

پس، وقتی خاطره را با یادآوری تحریک کردید، از روایت حال حاضر داستان را با استفاده از جمله ماضی بعید به بازگویی گذشته منتقل کنید: «آن روز به سمت مدرسه رفته بود …».

سپس هنگامی که به زمان گذشته وارد شدید، جمله را به گذشته ساده تبدیل کنید: وقتی به مدرسه رسید ….»

در آخر صحنه را با تکرار معکوس همین روند به زمان حال برگردانید؛ چند نکته آشنا بیاورید تا توجه خوانندهگان جلب شده و به زمان حال برگردند.

به پیشنهاد بارووی، هیچ اشکالی ندارد که در انتقال از گذشته به حال خیلی ساده بنویسید: «اکنون ….»

حرکت آهسته

علاوه بر آنچه درباره مدیریت روایت زمان گفتیم، نکته آخری نیز وجود دارد؛ حرکت آهسته.

از این روش می‌توانید برای برجسته کردن جزئیات یا تمرکز بر نکاتی که منعکس‌کننده پدیده‌ای واقعی باشند استفاده کنید.

همه این احساس را تجربه کرده‌ایم که هنگام یک لحظه احساسی شدید، زمان آهسته می‌گذرد. متوجه کوچک‌ترین حرکت عصبی در چهره شخص مقابل هنگام شنیدن خبری ناگوار شده‌ایم. پس از یک فاجعه طبیعی، گویا لحظه به لحظه دنیا به آهستگی می‌گذرد. یک اتفاق شگفت‌انگیز کوچک می‌تواند طوری زمان را فشرده کند که در کسری از ثانیه، فکر کنیم برای ساعت‌ها به آن نگاه کرده‌ایم و مشغول تحلیل آن بوده‌ایم.

برای خلق چنین صحنه‌هایی از حرکت آهسته در داستان ادبی، به راحتی می‌توانیم زمان را با تشریح جزییات و برآیند فکری شخصیت داستانی سپری کنیم. می‌توانیم با ارائه اطلاعاتی از پس زاویه دید شخصیت، چیزی که شخصیت داستانی شاید نمی‌تواند ببیند، این تمرکز بر جزئیات را افزایش دهیم.

انتهای پیام

source

توسط postbin.ir